رمان : منم میخوام ومپایر باشم
رمان : منم میخوام ومپایر باشم
part:1
ویو ایلین :
امروز صبح با صدای مادری که زجرم میده بیدار شدم که داشت بهم میگفت هرزه بیدار شو از رو تخت بلند شدم و رفتم کارهای لازم رو انجام دادم یه لباس گشاد بلند پوشیدم تا دیگه بهم گیر ندن رفتم پایین داشتن بدون من غذا میخوردن منم رفتم تا از بابام چیزی بخوام
پایان ویو ایلین"
(علامت ها ، ایلین+ و مادر ایلین& و پدر ایلین # و بورا % و کوک _ و تهیونگ $)
&:چه عجب اومدی (با چشم غره)
بدون توجه به مادرم به پدر گفتم
+:پدر میشه من چند هفته پیش دوستم بورا زندگی کنم ؟
#:اول باید از مادرت بپرسی (باخنده مرموز میگه بخاطر اینکه دلشون میخواست به سفر دونفره برن ولی ایلین و نمیتونستن ببرن)
&:باشه از نظر من مشکلی نداره فقط الان سریع برو تانظرم عوض نشده هرزه زود باش برو(با نگاهی که انگار میخواد تا حد مرگ شکنجت بده )
ویو ایلین: سریع از اون خونه زدم بیرون چشمام پر از اشک شده بود بخاطر همین رفتم به مکانی که اونجا گریه میکردم یعنی لب دره اونجا یک مبل بود همیشه اونجا میشینم و گریه میکنم و باخودم حرف میزنم رفتم اونجا که دیدم
یه پسر اونجاست رفتم سمتش که بهم گفت
پایان ویو ایلین "
-:همون جا وایسا نزدیکم نشو (باخنده ی شیطانی که البته داشت باهاش شوخی میکرد گفتم که خیلی شیطونه ولی جوری خندید که ایلین نفهمه)
+: تو کی هستی(سرد امید وارم معنی سرد رو بدونید دیگه)
-: من باید اینو از تو بپرسم همیشه نصف شب ها میای اینجا و نمیزاری که تنها باشم(با جدیت تمام)
+: چی؟(سرد)
-:خب بیخیال بیا انجا رو مبل بشین (با خنده والا پسرمون هی مود عوض میکنه😄)
+:میخواستم از اونجا برم که تا بخودم اومدم روی مبل بودم کلا هنگ کرده بودم
-:وقتی میگم بیا یعنی بیا اممم راستی اسم من هانگ جی هستش(داره دروغ میگه که دختره نفهمه از خانواده ی جئونه حالا بعدا میفهمید چی میگم )
+:هم باشه(سرد)
-:نکنه دوست پسر داری که انقدر سرد حرف میزنی؟
+:نه من از پسرا متنفرم حتی الان دلم میخواد تو رو هم بزنم اما حالشو ندارم(بازم سرد )
-:امممم باشه خب چند سالته من ۱۹سالمه
+: ۱۶(با جدیت تمام )
-:اها خب پس از من کوچیک تری باورم نمیشه تو شبیه دخترای ۱۸یا۱۹ساله هایی (باتعجب)
-:میخوای باهم دوست باشیم
+: نه ممنون
-:اما من میخوام پس فردا هم اینجا بیا من رفتم بای
ویو کوک:
دختره خوبی به نظر میومد ازش خوشم اومد اما فقط به عنوان دوست معمولی اما اون منو رد کرد ولی واقعا جذاب و زیبا بود اصلا اوفففف (پسرم اشتباه میکنی دوست معمولی نه عاشق شدی😂)
رفتم بین درختا و ناپدید شدم
پایان ویو کوک"
+: برگشتم دیدم نیس منم رفتم سمت خونه ی بورا در رو زدم که دیدم ــــــــــــــ
ادامه دارد ـــــ
بچه ها خودم رمان رو نوشتم و مطمعا باشید که کپی نیست بیبی ها بایییییی
part:1
ویو ایلین :
امروز صبح با صدای مادری که زجرم میده بیدار شدم که داشت بهم میگفت هرزه بیدار شو از رو تخت بلند شدم و رفتم کارهای لازم رو انجام دادم یه لباس گشاد بلند پوشیدم تا دیگه بهم گیر ندن رفتم پایین داشتن بدون من غذا میخوردن منم رفتم تا از بابام چیزی بخوام
پایان ویو ایلین"
(علامت ها ، ایلین+ و مادر ایلین& و پدر ایلین # و بورا % و کوک _ و تهیونگ $)
&:چه عجب اومدی (با چشم غره)
بدون توجه به مادرم به پدر گفتم
+:پدر میشه من چند هفته پیش دوستم بورا زندگی کنم ؟
#:اول باید از مادرت بپرسی (باخنده مرموز میگه بخاطر اینکه دلشون میخواست به سفر دونفره برن ولی ایلین و نمیتونستن ببرن)
&:باشه از نظر من مشکلی نداره فقط الان سریع برو تانظرم عوض نشده هرزه زود باش برو(با نگاهی که انگار میخواد تا حد مرگ شکنجت بده )
ویو ایلین: سریع از اون خونه زدم بیرون چشمام پر از اشک شده بود بخاطر همین رفتم به مکانی که اونجا گریه میکردم یعنی لب دره اونجا یک مبل بود همیشه اونجا میشینم و گریه میکنم و باخودم حرف میزنم رفتم اونجا که دیدم
یه پسر اونجاست رفتم سمتش که بهم گفت
پایان ویو ایلین "
-:همون جا وایسا نزدیکم نشو (باخنده ی شیطانی که البته داشت باهاش شوخی میکرد گفتم که خیلی شیطونه ولی جوری خندید که ایلین نفهمه)
+: تو کی هستی(سرد امید وارم معنی سرد رو بدونید دیگه)
-: من باید اینو از تو بپرسم همیشه نصف شب ها میای اینجا و نمیزاری که تنها باشم(با جدیت تمام)
+: چی؟(سرد)
-:خب بیخیال بیا انجا رو مبل بشین (با خنده والا پسرمون هی مود عوض میکنه😄)
+:میخواستم از اونجا برم که تا بخودم اومدم روی مبل بودم کلا هنگ کرده بودم
-:وقتی میگم بیا یعنی بیا اممم راستی اسم من هانگ جی هستش(داره دروغ میگه که دختره نفهمه از خانواده ی جئونه حالا بعدا میفهمید چی میگم )
+:هم باشه(سرد)
-:نکنه دوست پسر داری که انقدر سرد حرف میزنی؟
+:نه من از پسرا متنفرم حتی الان دلم میخواد تو رو هم بزنم اما حالشو ندارم(بازم سرد )
-:امممم باشه خب چند سالته من ۱۹سالمه
+: ۱۶(با جدیت تمام )
-:اها خب پس از من کوچیک تری باورم نمیشه تو شبیه دخترای ۱۸یا۱۹ساله هایی (باتعجب)
-:میخوای باهم دوست باشیم
+: نه ممنون
-:اما من میخوام پس فردا هم اینجا بیا من رفتم بای
ویو کوک:
دختره خوبی به نظر میومد ازش خوشم اومد اما فقط به عنوان دوست معمولی اما اون منو رد کرد ولی واقعا جذاب و زیبا بود اصلا اوفففف (پسرم اشتباه میکنی دوست معمولی نه عاشق شدی😂)
رفتم بین درختا و ناپدید شدم
پایان ویو کوک"
+: برگشتم دیدم نیس منم رفتم سمت خونه ی بورا در رو زدم که دیدم ــــــــــــــ
ادامه دارد ـــــ
بچه ها خودم رمان رو نوشتم و مطمعا باشید که کپی نیست بیبی ها بایییییی
۴.۰k
۱۳ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.