سوکجین چند روزی بود که رفته بود به یک سفر کاری منم خونه ت

سوکجین چند روزی بود که رفته بود به یک سفر کاری منم خونه تنها بودم و حوصلم سر رفته بود ‌. یه نگاهی به ساعت کردم
تقریبا ۱۱ بود همه برق ها خاموش بودن و داشتم تلوزیون نگاه میکردم
جین ویو
من برای چند روزی با اعضا رفته بودم یه مسافرت کاری و ا.ت خونه تنها بود بهش گفتم که چهار پنج روز اونجل میمونم و خواستم امشب سوپرایزش کنم .
ا.ت ویو
حوصلم پوکیده بود رفتم پنجره رو باز کردم و سرم رو گذاشتم بیرون دیدم یه ماشین مشکی اومد جلوی در خونمون تعجب کردم و سریع رفتم پایین و رفتم تو حیاط درو باز کردم که با چهره سوکجین مواجعه شدم خشکم زده بود که یهو پریدم تو بقلش و خودم رو این کوالا بهش چسبوندم
ا.ت. سلام اوپا(ذوق)
جین. سلام هندسامم(لبخند)
ا.ت. قرار نبود انقدر زود بیای؟
جین. دوست نداشتی بیام؟
ا.ت. نهههه
جین. خنده
ا.ت. تا همین الانش که اومدی کلی خوشحالم.
جین. خیلی خب میزاری بیام داخل؟
ا.ت. اوه...ببخشید!
دست سوکجین رو گرفتم و باهم رفتیم داخل خودم چمدونشو گذاشتم تو اتاق و بعدش انقدر که خسته بودش خوابش برد
ا.ت. مثلا میخواستم باهات حرف بزنما اقای خوابالو!
جین. خب خستم
ا.ت. اشکالی نداره بخواب عشقم
خودمم پیشش دراز کشیدم و باهم خوابمون برد.
پایان