تک پارتی تهجین★

تک پارتی تهجین★
『شانــس|زنده|مانـدن』
.
پسر با سرعت زیادی داشت از دست یه عده مافیا که سرگروهشون دوست پسر روانیش بود فرار می کرد‌.
اما یهویی رسید به یه کوچه تنگ و تاریک که آخرش بن بست بود
راه فراری نداشت چون اونا دیگه رسیده بودن و دوست پسرش با تفنگ نزدیکش شد و با نگاه تهدید آمیزی تفنگ رو زیر چونش گذاشت و سرشو آروم بالا آورد.
_هی بیبی میدونی که نمیتونی ازم فرار کنی مگه نه؟!...بهت هشدار داده بودم هانی که اگه از دستم فرار کنی هم تورو میکشم هم خودمو حتی اون دنیا هم ولت نمیکنم کوچولو....پس واقعا میخوای بمیری پسر؟
پسر با نگاهی پر از ترس به چشمای قهوه ای دوست پسرش نگاه کرد اما زبونش نمیچرخید.
_میخوام شانس جدیدی بهت بدم چون دلم نمیاد همچین کوچولوی ضعیفی رو بکشم..خب جوجه حالا برمیگردی پیشم یا میخوای هردومون زیر خاک بخوابیم؟
پسرقدمی سمتش برداشت و توی گوشش آروم زمزمه کرد.
+اما فکر کنم دیشب یه نفر بود میخواست با اسلحه منو بکشه
دوست پسرش دستشو گذاشت روی کمر باریکش و بوسه های ارومی روی گردنش می زد
_منو ببخش بیبی...من اشتباه کردم..
پسرخودشو تو بازو های دوست پسرش انداخت و دوست پسرش بازوهاشو دورش حلقه کرد.
.