هفتمین عشق

هفتمین عشق
Part 48
هانا: چی داری میگی ات
مامان چرا گریه میکنی
تهیونگ: کوک چرا گریه میکنی؟
+وایسا یه لیوان اب بیارم
سریع رفتم اب اوردم کم کم هردو اروم شدن
هانا: مامان توضیح بده
م/ه: خب... خب
هانا: میگممم توضیح بده(داد)
م/ه:باشه
من زن جؤن بودم و کوک پسرمه
بابای کوک میخاست منو بکشه چون از دختر متنفر بود و من دو قلو باردار بودم و هردو دختر بودن بخاطر همین دروغ گفتم که یکی دختره و یکی پسر موقع زایمان هم گفتم پسره مرده
و وقتی فهمید با اون بچه فرار کردم و با شوهرش الانم ازدواج کردم
هانا: اون بچه چی اونو چیکار کردی
م /ه: اون تویی و جیا هم خواهر دقلو ی توعه
_پس چرا هیچوقت نیومدی منو بینی
م/ه: چون جؤن تهدیدم کرد که جیا رو میکشه
هانا: خفه شو نمیخام یه کلمه دیگه بشنوم همش دروغه
م /ه: ولی راسته دخترم کوک داداشته
هانا: من هیچوقت نخاستم خون اون حرومزاده تو رگم باشه
+هانا... تا خاستم حرف بزنم هانا راهشو کج کرد رفت بیرون از عمارت
تهیونگ: وایسا هانا
+هانا و تهیونگ رفتن من موندم و این دونفر
که کوک یهو...

شرط 25 لایک نرسه دیگه نمیزارم

#رمان #فیک #سناریو #واکنشات
#جونگکوک #تهیونگ #جیهوپ #نامجون #جین #جیمین #شوگا #بی_تی_اس #ارمی