دشمن ناتنی pt

دشمن ناتنی pt33
سمت اتاق جیمین رفت و بدون در زدن وارد اتاق شد.
-جیمین
پسر که میشه گفت بعد از استرس داشت آماده میشد از داد چندان بلند جونگکوک سرش رو بلند کرد.
~چیشده؟
جونگکوک رو تخت نشست.
-گند زدم
~چیکار کردی
جونگکوک موهاشو به عقب برد.
-بوسیدمش
~چی
دادی که جیمین زد باعث شد جونگکوک سریع سمتش برگرده و دستش رو رو دهنش بزاره
-ساکت......
جیمین دست جونگکوک رو برداشت
~یعنی چی که بوسیدیش،برای چی اصن،چیشد .
-جیهون رو یادته؟
~به اون چه ربطی داره؟
-جایی که ما بودیم اونم بود،اولش اومد حرف زد با هردومون،بعد وقتی دوباره میخواست بیاد سمتم برای اینکه نیاد سوعی رو ....
جیمین از ناباوری دوتا دستش رو کنار سرش گذاشت.
~فقط نگو که بجز اینکه اون زنیکه نیاد سمتت حس دیگه هم داشتی.
جونگکوک سرش رو پایین انداخت ‌
-برای همینه میگم گند زدم جیمین
جیمین خنده عصبی زد .
~بگایمون مبارک
...
وارد اتاق شد و سوهی رو ندید با فکر اینکه پیش بقیه است خودش رو تخت پرت کرد و چشماشو بست که صدای آشنایی باعث باز شدنش کرد
نیومده بوی گندت داره حالمو بد می‌کنه یکاریش کن....کل خونه بخاطر شما دوتا بو گند گرفته.
رو تخت نشست و سوهی رو دید که سویشرتش رو تنش می‌کنه و کلاهشو رو سرش میندازه
-کجا؟
+کار دارم
-چیکار
سوهی سمتش برگشت
+ربطی داره بهت؟
جونگکوک آروم از تخت بلند شد و یکم بهش نزدیک شد
-حنما داره که میپرسم.
+ ولی من همچین فکری نمیکن.م
خواست بره که جونگکوک مچ دستش رو گرفت و برشگردوند سمت خودش.
با جمع شدن قیافه سوهی یاد چیز افتاد و دستش رو سریع کشید.
-ببخشید.
+-تو چته،چقدر خوردی که عاقبت کلا پریده؟
-از قبل پریده بود
یکم دیگه به دختر نزدیک شد
+چرا چرت و پرتی میگی
سرش رو شونه دختر گذاشت و چشماشو بست
-خیلی وقته عقلم پریده
سوهی شونه پسر رورفت سمت تخت هولش داد
+یه نفر....فقط یه نفر عاقل دور من نیست....همه یه جوری می‌خوان بکشمشون.
از اتاق بیرون رفت و بعد از خونه خارج شد.ساعت 6 بود و طبیعی بود که خونه در سکوت به سر ببره