پارت = 2
پارت = 2
رمان = غم های شاه زاده♡
کوک: هی خانومی از اونا نخور مناسبت نی.
ا.ت: بله درست حدس میزدم کوک بود ..
ولی ناموسا روش کراش ام
چی؟
ب تو چه
کوک: یااااا فک میکنی کی هستی اینجوری بام حرف میزنی هاااا
ا.ت: هر کسی هم نباشم آدم که هستم !
و از نظر خودم. از تو بالا ترم
کوک: نه بابا
از حرف زدنت خوشم اومد
رفتم کنارش نشستم.( حس میکنم آدم متفاوتی هس)
خوب چ خبر
ا.ت: میشه بری؟
خیلی رو موخی واقعا
کوک: اره..دخملی
ا.ت: کوک رفت رفتارش خیلی عجیب بود..
تا اینکه شاه زاده رو اوردن و مراسم تاج گذاری شروع شد.
موزیک کلاسیک گذاشته بودن و همه میرقصدن
ولی من نشسته بودم
چا اون وو فک کنم یکی رو پیدا کرده..
داشت با یه دختره خیلی صمیمی میرقصید
تا اینکه..
کوک اومد و..
کوک: افتخار میدی بانو؟
ا.ت: ام...ا..رقصدن رو د...وست ندارم .....
( داشتم از استرس و خجالت میمردممم)
کوک: آفرین دیگه
پاشو پاشو من بهت یاد میدم.
ا.ت: آخه...
باش
دستشو گرفتم و شروع کردم به رقصیدن.
( بعد تموم شدن مراسم)
ا.ت: مراسم تموم شد و من هم به خونه راه افتادم.
که..
کوک با ی درشکه ی سلطنتی اومد..
کوک: بیاین بالا برسونمتون
ا.ت: ام....
باشه
سوار شدم.
کوک: ببخشید بانو میشه اسمتون رو بگید ؟
ا.ت: اسمم..........هست
کوک: اسم قشنگیه .
اسم من هم جانک کوک هست.
راستی منزل شما کجاست؟
ا.ت: ...
تو مزرعه ی گاوی چی عا
کوک: اون مزرعه بره ..ش..شماعههه؟؟
ا.ت: بله
نویسنده( ی دفعه درشکه به سنگ گیر کرد و تکون خورد و ا.ت افتاد بغل کوک ( چقد عاشقانه..عاح گلبم)😑عه عه چندشااااااا
رمان = غم های شاه زاده♡
کوک: هی خانومی از اونا نخور مناسبت نی.
ا.ت: بله درست حدس میزدم کوک بود ..
ولی ناموسا روش کراش ام
چی؟
ب تو چه
کوک: یااااا فک میکنی کی هستی اینجوری بام حرف میزنی هاااا
ا.ت: هر کسی هم نباشم آدم که هستم !
و از نظر خودم. از تو بالا ترم
کوک: نه بابا
از حرف زدنت خوشم اومد
رفتم کنارش نشستم.( حس میکنم آدم متفاوتی هس)
خوب چ خبر
ا.ت: میشه بری؟
خیلی رو موخی واقعا
کوک: اره..دخملی
ا.ت: کوک رفت رفتارش خیلی عجیب بود..
تا اینکه شاه زاده رو اوردن و مراسم تاج گذاری شروع شد.
موزیک کلاسیک گذاشته بودن و همه میرقصدن
ولی من نشسته بودم
چا اون وو فک کنم یکی رو پیدا کرده..
داشت با یه دختره خیلی صمیمی میرقصید
تا اینکه..
کوک اومد و..
کوک: افتخار میدی بانو؟
ا.ت: ام...ا..رقصدن رو د...وست ندارم .....
( داشتم از استرس و خجالت میمردممم)
کوک: آفرین دیگه
پاشو پاشو من بهت یاد میدم.
ا.ت: آخه...
باش
دستشو گرفتم و شروع کردم به رقصیدن.
( بعد تموم شدن مراسم)
ا.ت: مراسم تموم شد و من هم به خونه راه افتادم.
که..
کوک با ی درشکه ی سلطنتی اومد..
کوک: بیاین بالا برسونمتون
ا.ت: ام....
باشه
سوار شدم.
کوک: ببخشید بانو میشه اسمتون رو بگید ؟
ا.ت: اسمم..........هست
کوک: اسم قشنگیه .
اسم من هم جانک کوک هست.
راستی منزل شما کجاست؟
ا.ت: ...
تو مزرعه ی گاوی چی عا
کوک: اون مزرعه بره ..ش..شماعههه؟؟
ا.ت: بله
نویسنده( ی دفعه درشکه به سنگ گیر کرد و تکون خورد و ا.ت افتاد بغل کوک ( چقد عاشقانه..عاح گلبم)😑عه عه چندشااااااا
۲.۹k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.