عشق دروغین / 𝐅𝐚𝐤𝐞 𝐥𝗼𝐯𝐞
عشق دروغین / 𝐅𝐚𝐤𝐞 𝐥𝗼𝐯𝐞
𝐩𝐚𝐫𝐭 : 2
همه مشتاق به پسر جذاب و شرور کیپاپ با چشمانی پر برق و شور شوق زل زده بودن، تنها کسی که تو چشماش نگرانی و ناراحتی بود چشمای دخترک تنهایی بود که ازادی و خوشحالی رو تا به حال تجربه نکرده بود و روحش از برف و یخ زمستان هم سردتره.....
یونبی که خون تو رگ هاش منجمد شده بود تو شک بود و مردمک چشمانش از استرس و ترس میلرزید.....
جونگکوک : من....مین یونبی رو برای این جایگاه مناسب میدونم....
همه نگاه ها بدون کوچکترین صبری بسمت یونبی چرخید....تو نگاه ها حسودی رو به سادگی میتونست فهمید اینکه همه عاشق این بودن که زن یه سایکو شن برای یونبی خیلی عجیب بود..... بعد از مدتی همه از شک در اومدن و به خودشون اومدن و دست زدن و تبریک گفتم، پدر و مادر یونبی با خندهای بزرگ سمت یونبی رفتن و بغلش کردن و بعد رفتن تا با بقیه صحبت کنن....
اینجا یونبی که تو شک بود وایساده بود و مروارید هایی تو چشماش موج میزد معلوم بود با بغض ته گلوش داره بزور دست و پنجه نرم میکنه و از این ازدواج اصلا خوشش نمیاد.
تهیونگ آروم و نامحسوس جونگکوکو کشید یه طرف و با تعجب پرسید : هی پسر این دختره معلومه دردسر درست میکنه واسمون کلا مخالف ماست
جونگکوک نیشخندی زد و با خونسردی جواب داد : از همینش خوشم میاد.
و بعد بسمت یونبی رفت و نوشیدنیش رو بالا گرفت
یونبی آروم سرش رو بسمت کوک چرخوند و با چشمانی قرمز و غم آلود بهش خیره شد جونگکوک هم با کمی تعجب نوشیدنیش رو اورد پایین و رو میز گذاشت و بعد به یونبی خیره شد و مدتی غرق در سیاهی و عمق چشمان دخترک شد چند ثانیه همینطور بود که به خودش اومد و گفت : من انقدراعم بد نیستم یونبی نیشخندی زد و بدون توجه به کوک بسمت سرویس بهداشتی رفت.....
کوک تا اخرین قدم های یونبی نگاهش میکرد و اینهمه تنفر یه دختر نسبت به خودش اونم بی دلیل حتی بدون کوچکترین اشنایی واسش عجیب و ناشناخته بود و سعی میکرد خودش رو با شرایط وقف بده و عصبی نشه....
کوک : ....جیمین....؟
جیمین بسمت کوک رفت و پرسید : به به آقا داماد
کوک : مزه نریز یکی رو بفرس دنبال یونبی
جیمین : واقعا که انتخابت رو درک نمیکنم
کوک : ساکت شو و گوش بده
جیمین : پوفففف باشه
𝐩𝐚𝐫𝐭 : 2
همه مشتاق به پسر جذاب و شرور کیپاپ با چشمانی پر برق و شور شوق زل زده بودن، تنها کسی که تو چشماش نگرانی و ناراحتی بود چشمای دخترک تنهایی بود که ازادی و خوشحالی رو تا به حال تجربه نکرده بود و روحش از برف و یخ زمستان هم سردتره.....
یونبی که خون تو رگ هاش منجمد شده بود تو شک بود و مردمک چشمانش از استرس و ترس میلرزید.....
جونگکوک : من....مین یونبی رو برای این جایگاه مناسب میدونم....
همه نگاه ها بدون کوچکترین صبری بسمت یونبی چرخید....تو نگاه ها حسودی رو به سادگی میتونست فهمید اینکه همه عاشق این بودن که زن یه سایکو شن برای یونبی خیلی عجیب بود..... بعد از مدتی همه از شک در اومدن و به خودشون اومدن و دست زدن و تبریک گفتم، پدر و مادر یونبی با خندهای بزرگ سمت یونبی رفتن و بغلش کردن و بعد رفتن تا با بقیه صحبت کنن....
اینجا یونبی که تو شک بود وایساده بود و مروارید هایی تو چشماش موج میزد معلوم بود با بغض ته گلوش داره بزور دست و پنجه نرم میکنه و از این ازدواج اصلا خوشش نمیاد.
تهیونگ آروم و نامحسوس جونگکوکو کشید یه طرف و با تعجب پرسید : هی پسر این دختره معلومه دردسر درست میکنه واسمون کلا مخالف ماست
جونگکوک نیشخندی زد و با خونسردی جواب داد : از همینش خوشم میاد.
و بعد بسمت یونبی رفت و نوشیدنیش رو بالا گرفت
یونبی آروم سرش رو بسمت کوک چرخوند و با چشمانی قرمز و غم آلود بهش خیره شد جونگکوک هم با کمی تعجب نوشیدنیش رو اورد پایین و رو میز گذاشت و بعد به یونبی خیره شد و مدتی غرق در سیاهی و عمق چشمان دخترک شد چند ثانیه همینطور بود که به خودش اومد و گفت : من انقدراعم بد نیستم یونبی نیشخندی زد و بدون توجه به کوک بسمت سرویس بهداشتی رفت.....
کوک تا اخرین قدم های یونبی نگاهش میکرد و اینهمه تنفر یه دختر نسبت به خودش اونم بی دلیل حتی بدون کوچکترین اشنایی واسش عجیب و ناشناخته بود و سعی میکرد خودش رو با شرایط وقف بده و عصبی نشه....
کوک : ....جیمین....؟
جیمین بسمت کوک رفت و پرسید : به به آقا داماد
کوک : مزه نریز یکی رو بفرس دنبال یونبی
جیمین : واقعا که انتخابت رو درک نمیکنم
کوک : ساکت شو و گوش بده
جیمین : پوفففف باشه
۴.۲k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.