پارت : 15

Hi

جونگ کوک : تو مال منی کوچولو ، چرا باید ولت کنم ؟

ات
جوابی بهش ندادم و به سختی ازش فاصله گرفتم و رو تخت نشستم که گفت...

جونگ کوک : بیا بریم ناهار بخوریم و بعدش بریم بیرون ، هوم ؟
ات : واقعا ؟ ( ذوق ، کیوت )
جونگ کوک : اوهوم

ات
وقتی متوجه شدم میخوایم بریم بیرون خیلی خوشحال شدم چون اینجوری میتونستم یه راهی برای فرار کردن پیدا کنم ، بلند شدم و لباسم رو مرتب کردم که اون مرده هم بلند شد و از اتاق رفت بیرون و منم پشت سرش رفتم وارد سالن شودیم ، میزی که وسط سالن پر از غذا های خوشمزه و رنگا رنگ بود حسابی خودنمایی میکرد رفتیم سمت میز و نشستیم شروع کردیم به خوردن که بعد از چند دقیقه گفت...

جونگ کوک : خب ، امروز کجا ها بریم ؟
ات : میشه بریم کنار دریا ؟
جونگ کوک : البته ، ولی بیا قبلش بریم خرید
ات : باشه ( کیوت )

ات
بعد از خوردن ناهار یه نگاهی به ساعت انداختم که حدودا 1 بود رفتم سمت اتاق رو تخت دراز کشیدم که اون مرد هم اومد و کنارم دراز کشید سعی کردم ازش فاصله بگیرم ولی روی یک تخت تقریبا غیر ممکن بود ، بعد از چند دقیقه کم کم خوابم برد وقتی بیدار شدیم ساعت 4:30 دقیقه بود...

ادامه ای بسیار هیجان انگیز دارد .

اینم از پارت : 15 امیدوارم خوشتون بیاد .
حمایت کنید .
شرط
5 لایک
5 کامنت