بانقصامازیبا

#با‌نقص‌اما‌زیبا
#part_8
نمیدونست چی جواب جونگ کوک رو بده اما اگر نمیرفت دانشگاه خیلی بد میشد و قطعا دیگه اون رو قبول نمیکردند و یک ترم رو می افتاد پس گفت
"باشه"eliza
جونگ کوک لبخندی از رضایت زد و گفت
"با من میری و میای ، صبح هم ساعت ۶ بیدار میشی" kook
الیزابت چیزی در جواب جونگ کوک نگفت و جونگ کوک بیرون از اتاق رفت و در رو بست ، در با لمس اثر انگشت باز و بسته میشد پس هیچ راه فراری نبود روی زمین نشست تا صدای باز شدن در اومد و دختر با لباس خدمتکاری بود که گفت
"بانو ، اقا گفتند اب رنگ و خط کش نیاز داشتید بفرمایید و اینکه این کاغذ رو هم امضا کنید و این حلقه رو در دستتون بندازید"women
و سینی که تمامی چیز هایی که به زبون اورده بود رو کنار الیزابت روی زمین گذاشت و الیزابت منظور اینکه الان امضا کن رو فهمید و خودکار رو با تردید برداشت و امضا زد که دخترک برگه رو گرفت و حلقه رو در دست الیزابت انداخت و بلند شد و احترام گذاشت و بیرون رفت .
که دوباره در باز شد و دخترک احترام گذاشت و گفت
"معذرت میخوام بانو داشت یادم میرفت میشه شلوارتون رو در بیارید؟" women
که الیزابت با تعجب نگاهش کرد که دخترک ادامه داد
"باید این زنجیر رو به پای چپتون ببندم" women
دخترک پای راستش رباتی بود اما نمیتونست به دختره روبرو یش اعتماد کند ولی گفت
" باشه، ولی باید قول بدی یجیزی رو به کسی نگی" eliza
دخترک سر تکون داد و الیزابت شلوارش رو دراورد که دخترک با دیدن پای رباتی الیزابت چند بار پلکش رو محکم فشار داد و با لکنت گفت
" این دیگه چیه؟" women
"متاسفانه بر اثر گلوله این پایم رو از دست دادم" eliza
دخترک چیزی نگفت و به سمت پای چپ دخترک رفت و اون زنجیر زیبا که انگاری پروانه یا انسانی بودند را به پای سالم یا همان پای چپ دخترک بست و بیرون رفت معلوم نبود به جونگ کوک می گوید یا نه اما الیزابت فکر میکرد که دخترک نمیگوید ، چند دقیقه گذشت و دخترک سرش را میان دستانش گرفته بود.. نمیدونست کار درست رو کرده؟... با اون ازدواج قراردادی کرد که در با شتاب باز شد.... جونگ کوک بود که گفت
"شلوارت رو در بیار!" Kook
"چی چرا؟" Eliza
حتما اون دختره به جونگ کوک گفته بود !
"زود باش!" Kook
با تمام نفرتی که الیزابت از جونگ کوک داشت بلند شد و شلوارش رو دراورد...