ترس شیرین pt

ترس شیرین pt37
تو این دوهفته هرکاری که میشد رو انجام دادن،از رفتن به پیست مسابقه و مسابقه دادن خودشون دوتا،نشون دادن باغ گل رز مشکی که مطلق به مادر تهیونگ بود هرچند که هانا از معنی گل های مشکی خبری نداشت البته قرار نبود اینطوری بمونه امروز حتما ازش می‌پرسید،البته اگه مرد بهش زنگ میزد
تو این مدت از موقعی که بیدار می‌شد بهش زنگ میزد تا موقعی میخواست بخوابه اما امروز مثل همیشه نبود و طبیعی بود که دختر نگران بشه.
ساعتها گذشت و تقریباً خورشید داشت غروب میکرد بدون هیچ خبری از تهیونگ،حتی گوشیش هم روشن نبود.
با صدای زنگ در سریع از جاش بلند شد و به سمت در رفت و باز کرد اما اون شخصی که میخواست پشت در نبود.
&سلام
+سلام،شما؟
یونگی که تازه متوجه شده بود برای چی برادر کوچولوش انقدر عاشق شده لبخندی زد و جواب داد
&از طرف تهیونگ اومدم که بگم امروز نتونست باهات تماس داشته باشه ،حالش خوبه نگران نباش ،فردا برمیگرده.
هانا نگرانیش بیشتر شد و دست شوگایی که میخواست برگرده رو گرفت
+کجاست ؟
شوگا به چهره نگران دختر نگاه کرد و جوابی نداد
+میشع ببریم پیشش؟
شوگا نفس عمیقی کشید و کامل به سمت دختر برگشت
+تهیونگ مثل بقیه آدما دیدی نیست،اینو تا اینجا قطعا متوجه شدی،تیهونگ مثل دریا از دور خیلی قشنگه ارومه و زیباییش جذبت میکنه پس بهش نزدیک میشی تا سهم بیشتری ازش داشته باشی و وقتی که به اندازه کافی نزدیکش شدی غرقت میکنه اما این قسمت ترسناک ماجرا نیست.چیزی که وحشت به دلت میندازه و جونت رو میگیره اعماق دریاست تاریکه و دلهرش به دلت چنگ میندازه و میکشتت پایین، تهیونگ همون عمق دریاست ،تاریکه و خشونتش سیری ناپذیره اما هربار به یک دلیل موج هاشو به حرکت در میاره که به ساحلش برسه.اگر میخوای ببرمت پیشش باید قول بدی ساحلش باشی هانا موج سنگینی نباش که بیشتر به اعماق ببرتش.
+قول میدم
دختر با چشم های نمناک شده حرفش رو زد .
&پس بیا بریم
هانا درو بست و بدون اتلاف وقت بچسپار ماشین شوگا شد.