یونگی: داشتین با هم دعوا میکردین که تو عصبی شده بودی و یه

یونگی: داشتین با هم دعوا میکردین که تو عصبی شده بودی و یه سیلی زدی تو صورتش اوتم از بس عصبی شده بود هلت داد و سرت خورد به میز و یوتگی بدون اهمیت بهت رفت بیرون وقتی اومد خونه دید خونه کسی نیست زنگ زد به مامانت و مامانت جواب داد و گفت که ا.ت سرش خونریزی کرده و اوردیمش بیمارستان
یونگی سریع خودشو رسوند به بیمارستان و دید تو رو تخت هستی و اومد جلو و بهت گفت : ا.ت معذرت میخوام ببخشیپ خیلی اون لحظع عصبی بودم اشتباه کردم
ا.ت: به یه شرط میبخشمت
یونگی :چه شرطی؟
ا.ت:اون سویشرت ابیت بود ؟ اونو بدی بهم
یونگی : (لبخند لثه ای) باشه کوچولو

جی هوپ : تو و جی هوپ خواهر برادرایی بودین که همه بهتون حسودی میکرد و خیلی همو دوست داشتین و همیشه مراقب بود
یک روز داشتی اومدی خونه و دیدی خوابیده کرمت گرفت و اب یخ ریختی روشو اون بچه هم ترسید بلند شد و چون از قبل عصابش خورد بود یه سیلی نثارت کرد تو هم بغض سگی داشتی و گفتی: ما که همیشه با هم اینجوزی شوخی میکردیم چرا اینطوری کردی ؟
جی هوپ گفت : ا.ت گمشو از جلو چشمام
تو هم بغضت سگی تر شد و رفتی تو اتاقت و یک ساعت بعد جی هوپ اومد تو اتاق و گفت: ا.ت معدزت میخوام تو کمپانی خیلی بعم فشار اورده بودن و سر تو خالی کردم ببخشید چیکار کنم منو ببخشی؟
ا.ت:بریم برام بستنی بخر
جی هوپ : باشه خوشگله (لبخند)