پارت هشت ازدواج اجباری
پارت هشت ازدواج اجباری
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک ویو
تا رفتم داخل تار عنکبوت تموم صورتمو با تار یکسان کرد انقد چندشم شبیه دخترا(میبخشیدااا) تارو از رو صورتم با هر زحمتی برداشتم گوشیمو از تو جیبم در اوردم و نورشو گرفتم به سمت اتاق ایولللل پیدا کردم دوتا جارو برداشتم و با کلی داد و اینا دنبال ات گشتم ک توی اشپز خونه بود اونم رفته بود بالا کابینتا
_میمون درختی اونجا چیکا میکنیییی
+میمون عم نه یعنی خودتیییی
_گفدی عمه هااا
+نخیرم کامل نگفتم
_تو خوبی بیا پایین جارو پیدا کردممم
+اوکی ولی چجوری بیام پایین
_از دست توووووو
رفتم نزدیکش جارو هارو گذاشتم کنار و وایسادم جلوش پاهای لاغرشو بغل کردم که از ترسش جیغ کشید
_نترس کوشولوووو حواسم بهت هست
+اگه افتادم مردم تو جواب مامانمو میدی؟من هنوز جوونم بچه دار میخوام بشم میخوام ازدواج کنممم
همینجوری هعی میگف میگف میگف که یکی زدم پس کلش چشماشو باز کرد
+خودم میدونستم رو زمینم
_باشه بابا
رفتیم توی سالن فک کنم یه نیم ساعتی میشد داشتیم جارو میکشیدیم که تموم شد خلاصه بگم با کلی بد بختی خونرو تمیز کردیم اخه کوچیکم نبود خونه که ماشالا هزار ماشالا از قول اهنیم بزرگ تر بود خسته و کوفته هردومون افتادیم روی کاناپه
+خوب استراحت میکنیم بعدش باید بریم خرید شام هم یچیزی میخریم من دیگه نمیتوووونمممم ولممم کنننینننن
_جیغو داد نکن فعلا که نشستی و کسی ام نگرفتت من که دارم از خستگی غش میکنم
خلاصه استراحت کردیم و راه افتادیم به سمت خریدا اول از همه میوه بود رفتیم تو میوه فروشی(فروشنده رو مینویسم ف چون حالشو ندارم🗿ادمین گشاااد استتت)
ف: به به چه عروس دومادی چقدر به هم میاید بفرمایید در خدمتم
با چیزی که ات گفت تعجب کردم که فک کنم متوجه شد
پایان ادامه پارت بعد....
ادمین:یکم هیجانی نشد ولی در طول پارتای دیگه باحااال تر میشه
ادمین اصلی:دلم سوخت گفتم بزارم این پارتو خبببب به خدا بچها اگر حمایت نشه یا کم بشه دیگ نمیزام و اگر گزارش کنه کسی اصلاااا دیگه نمیزارم به خدا قسم خوردم خیلی جدیم
شرایط:ده لایک ده کامنت
#نامجون #بی_تی_اس #سناریو #رمان #جیهوپ #جیمین #شوگا #جین #تهیونگ #جونگکوک
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کوک ویو
تا رفتم داخل تار عنکبوت تموم صورتمو با تار یکسان کرد انقد چندشم شبیه دخترا(میبخشیدااا) تارو از رو صورتم با هر زحمتی برداشتم گوشیمو از تو جیبم در اوردم و نورشو گرفتم به سمت اتاق ایولللل پیدا کردم دوتا جارو برداشتم و با کلی داد و اینا دنبال ات گشتم ک توی اشپز خونه بود اونم رفته بود بالا کابینتا
_میمون درختی اونجا چیکا میکنیییی
+میمون عم نه یعنی خودتیییی
_گفدی عمه هااا
+نخیرم کامل نگفتم
_تو خوبی بیا پایین جارو پیدا کردممم
+اوکی ولی چجوری بیام پایین
_از دست توووووو
رفتم نزدیکش جارو هارو گذاشتم کنار و وایسادم جلوش پاهای لاغرشو بغل کردم که از ترسش جیغ کشید
_نترس کوشولوووو حواسم بهت هست
+اگه افتادم مردم تو جواب مامانمو میدی؟من هنوز جوونم بچه دار میخوام بشم میخوام ازدواج کنممم
همینجوری هعی میگف میگف میگف که یکی زدم پس کلش چشماشو باز کرد
+خودم میدونستم رو زمینم
_باشه بابا
رفتیم توی سالن فک کنم یه نیم ساعتی میشد داشتیم جارو میکشیدیم که تموم شد خلاصه بگم با کلی بد بختی خونرو تمیز کردیم اخه کوچیکم نبود خونه که ماشالا هزار ماشالا از قول اهنیم بزرگ تر بود خسته و کوفته هردومون افتادیم روی کاناپه
+خوب استراحت میکنیم بعدش باید بریم خرید شام هم یچیزی میخریم من دیگه نمیتوووونمممم ولممم کنننینننن
_جیغو داد نکن فعلا که نشستی و کسی ام نگرفتت من که دارم از خستگی غش میکنم
خلاصه استراحت کردیم و راه افتادیم به سمت خریدا اول از همه میوه بود رفتیم تو میوه فروشی(فروشنده رو مینویسم ف چون حالشو ندارم🗿ادمین گشاااد استتت)
ف: به به چه عروس دومادی چقدر به هم میاید بفرمایید در خدمتم
با چیزی که ات گفت تعجب کردم که فک کنم متوجه شد
پایان ادامه پارت بعد....
ادمین:یکم هیجانی نشد ولی در طول پارتای دیگه باحااال تر میشه
ادمین اصلی:دلم سوخت گفتم بزارم این پارتو خبببب به خدا بچها اگر حمایت نشه یا کم بشه دیگ نمیزام و اگر گزارش کنه کسی اصلاااا دیگه نمیزارم به خدا قسم خوردم خیلی جدیم
شرایط:ده لایک ده کامنت
#نامجون #بی_تی_اس #سناریو #رمان #جیهوپ #جیمین #شوگا #جین #تهیونگ #جونگکوک
۱۷.۵k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.