گاهی باید یکی بیاید

گاهی باید یکی بیاید
نجاتت بدهد تا نمیری

مثلا وقتی آب نخورده‌ای
جگرت از تشنگی میسوزد
و لبت تَرک برداشته از بی‌آبی
... جرعه ای آبت دهد تا هلاک نشوی

یا وقتی از ارتفاع
به بندِ دستت آویزانی
... شانه اش را برایت بیاورد
به شانه هایش پا فرود آوری
تا نیافتی
... نشکنی
... نمیری شاید

یا در جاده مانده ای
در جاده ای دور تر از جاده‌های طبس
...دستت را بگیرد
سوارِ مرکَبت کُند
تا تنها و در غربت نمیری

جگرم از تشنگی دیدار میسوزد
لبم از خشکی فراق چاک خورده
دلم به بند آویزان است
و سرم شانه اش را میخواهد!!
دلم هزار بار شکست و شاید بمیرد

آآآآی!!
یکی جرعه ای از #او را سوار مرکَبش کند
برایم بیاورد!!

در این غربت یکی به نام "من" دارد می‌میرد...
دیدگاه ها (۳)

مثل آن لحظه که حفظ غم ظاهر سخت استماندن چشم به دنبال مسافر س...

آه، ای شباهت دور!ای چشم های مغرور !این روزها که جرأت دیوانگی...

بی واژه بیا ببوسمتبیا پیمان ببندیمکه این "من" های تخریب شده ...

‌‌‌حالا که نیستیدر بند دردگوشه ای از این اتاقِ سردتنها نشسته...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط