او از غرق شدن میترسید
او از غرق شدن میترسید!
برای همین ، هیچ وقت شنا نمیکرد
سوار قایق نمیشد
حمام نمی کرد
و به آبگیری پا نمیگذاشت!
شب و روز در خانه مینشست،
در را به روی خود قفل میکرد،
به پنجره ها میخ میکوبید،
و از ترس اینکه موجی سر برسد،
مثل بید میلرزید و اشک میریخت!
عاقبت آن قدر گریه کرد،
که اتاق پر شد از اشک!
و او را درخود ، غرق کرد ...
برای همین ، هیچ وقت شنا نمیکرد
سوار قایق نمیشد
حمام نمی کرد
و به آبگیری پا نمیگذاشت!
شب و روز در خانه مینشست،
در را به روی خود قفل میکرد،
به پنجره ها میخ میکوبید،
و از ترس اینکه موجی سر برسد،
مثل بید میلرزید و اشک میریخت!
عاقبت آن قدر گریه کرد،
که اتاق پر شد از اشک!
و او را درخود ، غرق کرد ...
- ۱.۳k
- ۰۴ اردیبهشت ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط