او از غرق شدن میترسید

او از غرق شدن میترسید!
برای همین ، هیچ وقت شنا نمیکرد
سوار قایق نمیشد
حمام نمی کرد
و به آبگیری پا نمیگذاشت!
شب و روز در خانه مینشست،
در را به روی خود قفل میکرد،
به پنجره ها میخ میکوبید،
و از ترس اینکه موجی سر برسد،
مثل بید میلرزید و اشک میریخت!
عاقبت آن قدر گریه کرد،
که اتاق پر شد از اشک!
و او را درخود ، غرق کرد ...
دیدگاه ها (۱)

یه ضرب المثل قدیمی هست که میگه هیچ اتفاق خوبی بعد از ساعت دو...

مادرت تو را می بیندخواهرت، پدرت، مردم غریبه....هزار نفر تو ر...

روزی که مالِ من شدی؛جُم نمیخورم از کنارت لااقل چند روزِ اول،...

اکنون کجاستچه میکند؟کسی که فراموشش کرده ام!#عباس_کیا_رستمی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط