خاطره ی ترسناک واقعی 😈👇🏼
خاطره ی ترسناک واقعی 😈👇🏼
-داستان من برمیگرده به 4 یا 5 سال پیش حدودا
برج 2 بود که من برای چند روز استراحت و رفتم دهاتمون (یکی از روستاهای شهرستان خدابنده از نوابع استان زنجان)، چون اونجا جنگل و باغ داشت و درکل جای باصفایی بود ولی الان کلا اونجا خشک شده و چیزی از اون طبیعت زیبا نمونده ، منم واسه استراحت چند روز یکبار میرفتم اونجا چون فامیل هامون هم اونجا بودن،
و من چند روز رو خونه ی پدربزرگم میموندم
👈🏼 طرفای عصر بود تصمیم گرفتم یه سر به رودخونه بزنم و چون کسی نبود تنها رفتم اینم بگم روستای ما یه جنگل بزرگ داره که به (راه جن) معروفه که مادربزرگم میگفت قدیما این جنگل محل زندگی جنیان بوده ولی من به این چیزا اهمیت نمیدادم، خلاصه من تنهایی راه افتادم و رفتم رسیدم به رودخونه که که وسط جنگل بود، ده دقیقه نگذشته بود که احساس کردم صدای گریه بچه میاد ولی اهمیت ندادم گفتم حتما اشتباه میکنم ولی دوباره صدای گریه بچه بلندتر شد انگار که یه بچه ی دوساله تنها وسط جنگل مونده واسه همین کنجکاو شدم که برم دنبال صدا.
🚨ولی من هرچقدر که به طرف صدا میرفتم احساس میکردم صدا ازم دورتر میشه منم بی جهت دنبال صدا میرفتم تا به خودم اومدم دیدم کلی از رودخونه دور شدم و به وسط جنگل رسیدم آفتابم داشت غروب میکرد و جنگل کم کم تاریک و تاریک تر میشد واسه همین تصمیم گرفتم برگردم
هنوز چند قدم حرکت نکرده بودم که احساس کردم یکی پشت سرم داره میاد برگشتم نگاه کردم ولی کسی نبود
دوباره ادامه دادم که یهو دیدم یه موجود عجیب و غریب که شبیه انسان بود و بدنش پر از مو بود حدودا 10 متر دورتر از من ایستاده بود منم چون اولین بارم بود که همچین چیزی میدیدم،
👽آروم آروم به راهم ادامه دادم به طرفش ولی یهو ناپدید شد منم فقط دور و برم رو نگاه میکردم که ببینم چیشد که دیدم اون طرف جنگل وسط درختا با سرعت ناپدید شد
خیره شده بودم به اون نقطه که دیدم صدا از طرف چپ میاد دوباره برگشتم و دیدم دوباره همین صحنه تکرار شد و اون دوباره ناپدید شد
اونجا فهمیدم که حتما اشتباه نمیکنم و یه چیزایی هست واسه همین تا میتونستم دویدم حدودا 20 دقیقه طول کشید تا من به دهات برسم بعد که مطمئن شدم چیزی نیست برگشتم طرف جنگل رو نگاه کنم که دیدم اون موجود دوباره همونجا وایساده ولی فاصلش خیلی از من زیاد بود و منم برگشتم به طرف خونه ی پدربزرگم... 👽🧟♀️
.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•✧•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•🩸ᴅᴏɴᴛ ᴄᴏᴘʏ ʜᴏɴʏ#
-داستان من برمیگرده به 4 یا 5 سال پیش حدودا
برج 2 بود که من برای چند روز استراحت و رفتم دهاتمون (یکی از روستاهای شهرستان خدابنده از نوابع استان زنجان)، چون اونجا جنگل و باغ داشت و درکل جای باصفایی بود ولی الان کلا اونجا خشک شده و چیزی از اون طبیعت زیبا نمونده ، منم واسه استراحت چند روز یکبار میرفتم اونجا چون فامیل هامون هم اونجا بودن،
و من چند روز رو خونه ی پدربزرگم میموندم
👈🏼 طرفای عصر بود تصمیم گرفتم یه سر به رودخونه بزنم و چون کسی نبود تنها رفتم اینم بگم روستای ما یه جنگل بزرگ داره که به (راه جن) معروفه که مادربزرگم میگفت قدیما این جنگل محل زندگی جنیان بوده ولی من به این چیزا اهمیت نمیدادم، خلاصه من تنهایی راه افتادم و رفتم رسیدم به رودخونه که که وسط جنگل بود، ده دقیقه نگذشته بود که احساس کردم صدای گریه بچه میاد ولی اهمیت ندادم گفتم حتما اشتباه میکنم ولی دوباره صدای گریه بچه بلندتر شد انگار که یه بچه ی دوساله تنها وسط جنگل مونده واسه همین کنجکاو شدم که برم دنبال صدا.
🚨ولی من هرچقدر که به طرف صدا میرفتم احساس میکردم صدا ازم دورتر میشه منم بی جهت دنبال صدا میرفتم تا به خودم اومدم دیدم کلی از رودخونه دور شدم و به وسط جنگل رسیدم آفتابم داشت غروب میکرد و جنگل کم کم تاریک و تاریک تر میشد واسه همین تصمیم گرفتم برگردم
هنوز چند قدم حرکت نکرده بودم که احساس کردم یکی پشت سرم داره میاد برگشتم نگاه کردم ولی کسی نبود
دوباره ادامه دادم که یهو دیدم یه موجود عجیب و غریب که شبیه انسان بود و بدنش پر از مو بود حدودا 10 متر دورتر از من ایستاده بود منم چون اولین بارم بود که همچین چیزی میدیدم،
👽آروم آروم به راهم ادامه دادم به طرفش ولی یهو ناپدید شد منم فقط دور و برم رو نگاه میکردم که ببینم چیشد که دیدم اون طرف جنگل وسط درختا با سرعت ناپدید شد
خیره شده بودم به اون نقطه که دیدم صدا از طرف چپ میاد دوباره برگشتم و دیدم دوباره همین صحنه تکرار شد و اون دوباره ناپدید شد
اونجا فهمیدم که حتما اشتباه نمیکنم و یه چیزایی هست واسه همین تا میتونستم دویدم حدودا 20 دقیقه طول کشید تا من به دهات برسم بعد که مطمئن شدم چیزی نیست برگشتم طرف جنگل رو نگاه کنم که دیدم اون موجود دوباره همونجا وایساده ولی فاصلش خیلی از من زیاد بود و منم برگشتم به طرف خونه ی پدربزرگم... 👽🧟♀️
.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•✧•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•.•🩸ᴅᴏɴᴛ ᴄᴏᴘʏ ʜᴏɴʏ#
۶.۴k
۲۹ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.