آسمانش را گرفته تنگ در آغوش

آسمانش را گرفته تنگ در آغوش
ابر؛ با آن پوستین سردِ نمناکش.
باغ بی برگی،
روز و شب تنهاست،
با سکوت پاکِ غمناکش.
سازِ او باران، سرودش باد.
جامه اش شولای عریانی‌ست.
ورجز،اینش جامه ای باید .
بافته بس شعله ی زرتار پودش باد .
گو بروید ، هرچه در هر جا که خواهد ، یا نمی خواهد .
باغبان و رهگذران نیست .
باغ نومیدان
چشم در راه بهاری نیست
گر زچشمش پرتو گرمی نمی تابد ،
ور برویش برگ لبخندی نمی روید ؛
باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست ؟
داستان از میوه های سربه گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک می گوید .
باغ بی برگی
خنده اش خونیست اشک آمیز
جاودان بر اسب یال افشان زردش میچمد در آن .
پادشاه فصلها ، پاییز .
#پاییز
دیدگاه ها (۳)

پاییز که می شود انگار از همیشه عاشق ترم در تمام طول پاییز ن...

کاش چون پاییز بودم کاش چون پاییز خاموش وملال انگیز بودم. بر...

😆 😆 😆 😆

آرزو هایی در زندگی هست که باید از آنها گذشت... گاهی باید آر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط