پارت ۱۳۳ Blood moon
پارت ۱۳۳ Blood moon
بعدم رفتم در یخچال و باز کردم و میوه ها رو برداشتم و تو طرف شستم
جونگکوک از اشپزخونه رفت بیرون
کیانا اومد کنارم نشست و گفت
کیانا:تو چرا از ما و جونگکوک بدت میاد؟
با نفرتی که تو چشام بود برگشتم طرفش و گفتم
ا/ت:باید ازتون خوشم بیاد؟باید ممنونتون باشم که گند زدین تو زندگیم؟باید ممنونتون باشم؟باید ممنونتون باشم که یه بچه انداختیت تو بغلم
صدام داشت اوج میگرفت عصبانی بودم و میلرزیدم
جونگکوک دوباره اومد تو اشپزخونه و زل زذ تو چشام
از جام بلند شدم و خواستم بیام بیرون که جلومو گرفت
کوک: ازش معذرت خواهی کن
ا/ت:برو کنار
کوک:زود باش
ا/ت:نمیکنم ازت بدم میاد از هرچیزی که مربوط به تو باشه بدم میاد
بعدم با مشت کوبوندم به شکمم
ا/ت:ازین بجه ای که خون تو تو رگاشه بدم میاد
گریه میکردم و خودمو میزدم
همه اومده بودن تو اشپزخونه لادن و کیانا سعی داشتن جلومو بگیرن
جونگکوک با عصبانیت دستش و تو ماهش کشیدو اومد جلو سعی کرد
نزاره خودمو بزنم محکم بغلم کرد با مشت میکوبیدم تو سینش
ا/ت:ولم کن...چی از جونم میخوای؟ولممممم کن
بعدم رفتم در یخچال و باز کردم و میوه ها رو برداشتم و تو طرف شستم
جونگکوک از اشپزخونه رفت بیرون
کیانا اومد کنارم نشست و گفت
کیانا:تو چرا از ما و جونگکوک بدت میاد؟
با نفرتی که تو چشام بود برگشتم طرفش و گفتم
ا/ت:باید ازتون خوشم بیاد؟باید ممنونتون باشم که گند زدین تو زندگیم؟باید ممنونتون باشم؟باید ممنونتون باشم که یه بچه انداختیت تو بغلم
صدام داشت اوج میگرفت عصبانی بودم و میلرزیدم
جونگکوک دوباره اومد تو اشپزخونه و زل زذ تو چشام
از جام بلند شدم و خواستم بیام بیرون که جلومو گرفت
کوک: ازش معذرت خواهی کن
ا/ت:برو کنار
کوک:زود باش
ا/ت:نمیکنم ازت بدم میاد از هرچیزی که مربوط به تو باشه بدم میاد
بعدم با مشت کوبوندم به شکمم
ا/ت:ازین بجه ای که خون تو تو رگاشه بدم میاد
گریه میکردم و خودمو میزدم
همه اومده بودن تو اشپزخونه لادن و کیانا سعی داشتن جلومو بگیرن
جونگکوک با عصبانیت دستش و تو ماهش کشیدو اومد جلو سعی کرد
نزاره خودمو بزنم محکم بغلم کرد با مشت میکوبیدم تو سینش
ا/ت:ولم کن...چی از جونم میخوای؟ولممممم کن
۳۴.۶k
۱۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.