چند روزی می شود در خواب صحبت می کنم
چند روزی می شود در خواب صحبت می کنم
از تو و احساسِ دلتنگی شکایت می کنم
خسته گی ها در سرم دیوانگی ها بیشتر
در دلم پشت سرت هر لحظه غیبت می کنم
رفتنت حال عجیبی داشت بدتر از همه
هر دقیقه بی سبب حسّ حماقت می کنم
صندلی، تخت و اتاق و پنجره دلگیرتر
با نفس تنگی در این سینه قیامت می کنم
عکس هایت توی قاب آلِبوم در پیش رو
بچه گانه در دلم حسّ حسادت می کنم
ساعت دیواری از وقتی تو رفتی گیج شد
روزها را بی تو هی با گچ علامت می کنم
بعد تو این شهر با حالم غریبی می کند
اشک های غربت اینجا نذر قربت می کنم
این غزل گفتم ببینی حال من خوب است خوب
هر چه باشد گفته بودی آخِر عادت می کنم
از تو و احساسِ دلتنگی شکایت می کنم
خسته گی ها در سرم دیوانگی ها بیشتر
در دلم پشت سرت هر لحظه غیبت می کنم
رفتنت حال عجیبی داشت بدتر از همه
هر دقیقه بی سبب حسّ حماقت می کنم
صندلی، تخت و اتاق و پنجره دلگیرتر
با نفس تنگی در این سینه قیامت می کنم
عکس هایت توی قاب آلِبوم در پیش رو
بچه گانه در دلم حسّ حسادت می کنم
ساعت دیواری از وقتی تو رفتی گیج شد
روزها را بی تو هی با گچ علامت می کنم
بعد تو این شهر با حالم غریبی می کند
اشک های غربت اینجا نذر قربت می کنم
این غزل گفتم ببینی حال من خوب است خوب
هر چه باشد گفته بودی آخِر عادت می کنم
۳.۳k
۰۴ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.