زندگی را وجب وجب گشتم

زندگی را وجب وجب گشتم
تا کسی اهل درد سر باشد
یک نفر از نژاد تابستان
لااقل از تو گرمتر باشد

از کنار گذشته ها بگذر
من به فکر شکار فردایم
تو به دنیای مرده خو کردی
که به چشمت عجیب می آیم

تا هیاهوی ریل می آمد
می دویدم تو را نگه دارم
حال وروزم مگر چقدر ابریست
که پس از هر قطار میبارم

درتمام قطارها مردم
زندگی در خیال یعنی این
آخرین کوپه هم تو را کم داشت
آرزوی محال یعنی این
دیدگاه ها (۱)

می‌پرسند:مجـــــــــــــــــــردی، یا متأهــــــــــــــــــ...

گاهی باید نبخشید کسی را که تو بارها او را بخشیدی و نفهمید تا...

گــاهـی شــایـد لازم بـاشــد ،از یــاد ببـــریـمیـــاد آنهــ...

طولانیه ولی بخونید دوستان.سنگسار!!! یکی نامرد نصرانیزنی را ن...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط