: :
: :
:
یک روز در محوری که گردان محبین، خط نگهدارش بود نمایندگان آیت الله هاشمی رفسنجانی بازدید داشتند.
به جوان کم سن و سالی کوهدشتی بنام شهید احمد قبادی برخورد کردند. بعد از سخنان زیادی که با ایشان داشتن از حاضر جوابی و در عین حال منطقی جواب دادن و هوش و ذکاوت ایشان متعجب شده و در نهایت تصمیم گرفتند تا ایشان را همراه خود به تهران برده و به دیدار مقامات نظام ، ( احیانا آقای هاشمی ) که در خدمت امام تشریف دارن ببرند. نهایتا این کار انجام و ایشان همراهشان به تهران رفت.
در این سفر، شهید عزیز احمد موفق به دیدار با آقای رفسنجانی می شود و ایشان بعد از احوال پرسی و خبر وضعیت روحیه دوستان رزمنده، آقای هاشمی از شهید احمد می پرسد که شما با این سن کم چرا جبهه می روید اگر خدای نکرده اسیر بشوید دشمن در بوق و کرنا میکند بر علیه ما.
پسرم شما درستان را بخوانید بهتر است که بغض احمد میترکد و شروع به گریه کردن می کنند که آقای رفسنجانی ایشان را با خود به محضر امام (رحمةالله علیه) می برند و احمد پس از دست بوسی حضرت امام گریه اش می گیرد.
آیت الله هاشمی مسئله را برای حضرت امام توضیح می دهند و امام دلیل ناراحتی احمد را می پرسد ایشان صحبت آقای رفسنجانی مطرح می نمایند و سئوال می کنند مگه سن من از علی اصغر امام حسین کمتر است یا از حضرت قاسم و … امام (ره) ایشان را می بوسند و هدیه ای به احمد می دهند و ایت الله هاشمی هم هدیه ای و یک قالیچه سجاده کوچک به احمد بزرگ تقدیم نمودند.
بعد از این اتفاق بزرگ که در زندگی احمد افتاد، حقیقتأ شهادت نصیبش گردید.
روحش شاد و راهش مستدام باد .
. راوی: آزاده سرافراز حاج محمد محمدی نژاد
:
یک روز در محوری که گردان محبین، خط نگهدارش بود نمایندگان آیت الله هاشمی رفسنجانی بازدید داشتند.
به جوان کم سن و سالی کوهدشتی بنام شهید احمد قبادی برخورد کردند. بعد از سخنان زیادی که با ایشان داشتن از حاضر جوابی و در عین حال منطقی جواب دادن و هوش و ذکاوت ایشان متعجب شده و در نهایت تصمیم گرفتند تا ایشان را همراه خود به تهران برده و به دیدار مقامات نظام ، ( احیانا آقای هاشمی ) که در خدمت امام تشریف دارن ببرند. نهایتا این کار انجام و ایشان همراهشان به تهران رفت.
در این سفر، شهید عزیز احمد موفق به دیدار با آقای رفسنجانی می شود و ایشان بعد از احوال پرسی و خبر وضعیت روحیه دوستان رزمنده، آقای هاشمی از شهید احمد می پرسد که شما با این سن کم چرا جبهه می روید اگر خدای نکرده اسیر بشوید دشمن در بوق و کرنا میکند بر علیه ما.
پسرم شما درستان را بخوانید بهتر است که بغض احمد میترکد و شروع به گریه کردن می کنند که آقای رفسنجانی ایشان را با خود به محضر امام (رحمةالله علیه) می برند و احمد پس از دست بوسی حضرت امام گریه اش می گیرد.
آیت الله هاشمی مسئله را برای حضرت امام توضیح می دهند و امام دلیل ناراحتی احمد را می پرسد ایشان صحبت آقای رفسنجانی مطرح می نمایند و سئوال می کنند مگه سن من از علی اصغر امام حسین کمتر است یا از حضرت قاسم و … امام (ره) ایشان را می بوسند و هدیه ای به احمد می دهند و ایت الله هاشمی هم هدیه ای و یک قالیچه سجاده کوچک به احمد بزرگ تقدیم نمودند.
بعد از این اتفاق بزرگ که در زندگی احمد افتاد، حقیقتأ شهادت نصیبش گردید.
روحش شاد و راهش مستدام باد .
. راوی: آزاده سرافراز حاج محمد محمدی نژاد
۳.۲k
۲۶ اسفند ۱۳۹۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.