ادامه تصور
#ادامه_تصور
#پارت²
"عروسی دیانا و ارسلان😁"
دیانا: من خیلی خسته ام
ارسلان: که جغد من خسته اس
بیا بریم بخوابیم
دیانا: قولت که یادت نرفتههه؟؟؟؟؟؟؟
ارسلان: نه نه یادم نرفته
دیانا: تکرار کن
ارسلان: تا وقتی عروسی نکردیم هیچ کاری نمیکنم فقط در حد بغل و بوس
دیانا: آفرین حالا بیا بریم بخوابیم
ارسلان: بریم
دستمو دراز کردم و دیا سرشو کذاشت رو بازوم و خابیدیم
حتی توی خواب هم صورت خشگلی و بی نقص(بلد نیستم چجوری بنویسم، به بزرگی خودتون ببخشید😔) داشت
مژه هاش
دماغ عروسکیش
لب هاش
کلا هیچی کم نداشت
با نگاه کردن بهش منم کم کم خوابم برد
•فردا•
ا. ت: ارسلان رفته بود سرکار و من و دیانا داشتیم مدل میکاپ انتخاب میکردیم
مثل اینکه دیانا زنگ زده بود به شهرزاد و اونم قبول کرده بود و خب سه روز دیگه پرواز داشت و میومد تهران
ا. ت: دیا بدو کاراتو بکن تا بریم اون مغازه هه که لباس عروسه که دوست داشتی ولی اندازت نبودا، بریم پرو کن
دیانا: خودتم داری میگی اندازم نبو
ولی حاجی خیلی دوسش داشتم🥲
ا. ت: خب دیشب صاحب مغازهه بهم زنگ زد و گفت که سایزتو کارگاه دوخته و اگه میخوای بیا بپوش
دیانا: من رفتم حاضر شم
و با سر رفتم تو اتاق و بر خلاف همیشه که دیر حاضر میشدم، تو پنج دیقه آماده شدم ولی آرایش نکردم در حد یه تینت و ضد آفتاب
سوار ماشین شدیم و رفتیم
و خب من گفتم که واسه دو هفته دیگه اینو کرایه میکنم، و اونا هم ثبت کردن که به کس دیگه ای ندن
از اونجا اومدیم بیرون یکم تو پاساژ و اینا گشتیمو یه عالمه اکسسوری خریدیم
اومدیم خونه و.......
•دو هفته بعد•
شهرزاد: خب دیانا خانوم
تموم شد
دیانا: خودمو تو آینه نگاه کردم
خیلی خوشگل شده بودم
مث یه تیکه ماه شده بودم(عه عه دخترم تو نچرالتم مث ماهییی فداتشم)
شهرزاد: خب حالا برم یکم به سر و وضع خودم برسم خیر سرم عروسی رفیقمه
دیانا: آره بدو بدو
ارسلان: میشه عروسمو بدید من برم؟؟
ا. ت: نه
ارسلان: چرااا
ا. ت: چون هنوز آماده نیست
ارسلان: چیچیو آماده نیس چهار ساعت و چهل و دو دیقه اس که رفتسن اون تو
تازه شهرزاد هم اومد بیرون شماها نمیاین
دیانا: واااییی کم غر بزننن آفای کاشیی
ارسلان: خب من زنمو میخواامم
ا. ت: الان میاد بزار لباس عروسشو بپوشه، کفشاشو
اکسسوری هاشو بندازه
یه ، یه ربعی طول میکشه
#پارت²
"عروسی دیانا و ارسلان😁"
دیانا: من خیلی خسته ام
ارسلان: که جغد من خسته اس
بیا بریم بخوابیم
دیانا: قولت که یادت نرفتههه؟؟؟؟؟؟؟
ارسلان: نه نه یادم نرفته
دیانا: تکرار کن
ارسلان: تا وقتی عروسی نکردیم هیچ کاری نمیکنم فقط در حد بغل و بوس
دیانا: آفرین حالا بیا بریم بخوابیم
ارسلان: بریم
دستمو دراز کردم و دیا سرشو کذاشت رو بازوم و خابیدیم
حتی توی خواب هم صورت خشگلی و بی نقص(بلد نیستم چجوری بنویسم، به بزرگی خودتون ببخشید😔) داشت
مژه هاش
دماغ عروسکیش
لب هاش
کلا هیچی کم نداشت
با نگاه کردن بهش منم کم کم خوابم برد
•فردا•
ا. ت: ارسلان رفته بود سرکار و من و دیانا داشتیم مدل میکاپ انتخاب میکردیم
مثل اینکه دیانا زنگ زده بود به شهرزاد و اونم قبول کرده بود و خب سه روز دیگه پرواز داشت و میومد تهران
ا. ت: دیا بدو کاراتو بکن تا بریم اون مغازه هه که لباس عروسه که دوست داشتی ولی اندازت نبودا، بریم پرو کن
دیانا: خودتم داری میگی اندازم نبو
ولی حاجی خیلی دوسش داشتم🥲
ا. ت: خب دیشب صاحب مغازهه بهم زنگ زد و گفت که سایزتو کارگاه دوخته و اگه میخوای بیا بپوش
دیانا: من رفتم حاضر شم
و با سر رفتم تو اتاق و بر خلاف همیشه که دیر حاضر میشدم، تو پنج دیقه آماده شدم ولی آرایش نکردم در حد یه تینت و ضد آفتاب
سوار ماشین شدیم و رفتیم
و خب من گفتم که واسه دو هفته دیگه اینو کرایه میکنم، و اونا هم ثبت کردن که به کس دیگه ای ندن
از اونجا اومدیم بیرون یکم تو پاساژ و اینا گشتیمو یه عالمه اکسسوری خریدیم
اومدیم خونه و.......
•دو هفته بعد•
شهرزاد: خب دیانا خانوم
تموم شد
دیانا: خودمو تو آینه نگاه کردم
خیلی خوشگل شده بودم
مث یه تیکه ماه شده بودم(عه عه دخترم تو نچرالتم مث ماهییی فداتشم)
شهرزاد: خب حالا برم یکم به سر و وضع خودم برسم خیر سرم عروسی رفیقمه
دیانا: آره بدو بدو
ارسلان: میشه عروسمو بدید من برم؟؟
ا. ت: نه
ارسلان: چرااا
ا. ت: چون هنوز آماده نیست
ارسلان: چیچیو آماده نیس چهار ساعت و چهل و دو دیقه اس که رفتسن اون تو
تازه شهرزاد هم اومد بیرون شماها نمیاین
دیانا: واااییی کم غر بزننن آفای کاشیی
ارسلان: خب من زنمو میخواامم
ا. ت: الان میاد بزار لباس عروسشو بپوشه، کفشاشو
اکسسوری هاشو بندازه
یه ، یه ربعی طول میکشه
۶.۰k
۰۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.