دو ترمی میشد که داشت درس تخصصی اش را می افتاد فقط بخاطر
دو ترمی میشد که داشت درسِ تخصصی اش را می افتاد. فقط بخاطرِ یک اشتباه ِ مسخره. قضیه برمیگشت به چند هفته پیش. روزی که کلاسِ داروشناسی داشت. مبحثِ درس درمورد داروهای مهاری و غیرمهاری بود. که مثلا فلان دارو، می رود جایگاهِ فعالِ فلان ماده ی بدن را اشغال میکند و بهمین خاطر آن ماده، دیگر نمی تواند فعالیتِ طبیعیِ خودش را انجام دهد. به این صورت دارو روی بدن اثر میگذارد.
در ردیف دوم کلاس نشسته بود و به حرف های استاد فکر میکرد. به خودش فکر میکرد. به "اشغال شدن" فکر میکرد. به "جایگاه فعال" فکر می کرد. اشک از گوشه ی چشمانش سرازیر شده بود ولی همچنان فکر می کرد. هربار که استاد در خصوصِ جایگاه فعال و اشغال شدن حرف میزد، قلبش تیر می کشید. فکر می کرد، اشک می ریخت، قلبش تیر میکشید. چند هفته ای را به همین منوال طی کرد ولی یک روز دید که دیگر طاقتش طاق شده. وسطِ کلاس و روبه استاد ایستاد و گفت: " ما از اون آدماش نبودیم استاد. که بگیم بیخیالِ همه و خدا بزرگه و این مزخرفا! نه ... ما نمیتونیم ببینیم و دم نزنیم. ما نمیتونیم بشنویمو دم نزنیم. به وقتش کارمونو میکنیم. قول میدیم. حالا ببینین استاد. ببینین و تماشا کنید ... " استاد از همه جا بی خبر با تعجب به او نگاه می کرد. همکلاسی هایش هم اصلا نفهمیده بودند قضیه از چه قرار است. کیفش را برداشت. و با صدایی آهسته تر و درحالیکه داشت از کلاس خارج میشد گفت: " هیچوقت نمیبخشیمت استاد. هیچوقت! شما اصلا میدونی جایگاه فعال چیه؟! شما اصلا میدونی اشغال شدن ینی چی؟! به قرآن نمیدونی! که وقتی برگردی و ببینی قلبِ کسی که دوسش داشتی از یکی دیگه اشغال شده. از هرچی درس و داروشناسی و استاده، حالت بهم میخوره. حالم ازت بهم میخوره استاد. از درس ت، از جایگاه فعالش، از اشغال شدنم ... "
در ردیف دوم کلاس نشسته بود و به حرف های استاد فکر میکرد. به خودش فکر میکرد. به "اشغال شدن" فکر میکرد. به "جایگاه فعال" فکر می کرد. اشک از گوشه ی چشمانش سرازیر شده بود ولی همچنان فکر می کرد. هربار که استاد در خصوصِ جایگاه فعال و اشغال شدن حرف میزد، قلبش تیر می کشید. فکر می کرد، اشک می ریخت، قلبش تیر میکشید. چند هفته ای را به همین منوال طی کرد ولی یک روز دید که دیگر طاقتش طاق شده. وسطِ کلاس و روبه استاد ایستاد و گفت: " ما از اون آدماش نبودیم استاد. که بگیم بیخیالِ همه و خدا بزرگه و این مزخرفا! نه ... ما نمیتونیم ببینیم و دم نزنیم. ما نمیتونیم بشنویمو دم نزنیم. به وقتش کارمونو میکنیم. قول میدیم. حالا ببینین استاد. ببینین و تماشا کنید ... " استاد از همه جا بی خبر با تعجب به او نگاه می کرد. همکلاسی هایش هم اصلا نفهمیده بودند قضیه از چه قرار است. کیفش را برداشت. و با صدایی آهسته تر و درحالیکه داشت از کلاس خارج میشد گفت: " هیچوقت نمیبخشیمت استاد. هیچوقت! شما اصلا میدونی جایگاه فعال چیه؟! شما اصلا میدونی اشغال شدن ینی چی؟! به قرآن نمیدونی! که وقتی برگردی و ببینی قلبِ کسی که دوسش داشتی از یکی دیگه اشغال شده. از هرچی درس و داروشناسی و استاده، حالت بهم میخوره. حالم ازت بهم میخوره استاد. از درس ت، از جایگاه فعالش، از اشغال شدنم ... "
- ۹۵۱
- ۱۸ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط