۲۴
ات حالش خیلی بد تر از چیزی بود که جونگکوک بتونه اونو درک کنه .. ات اروم نشست رو مبل و خودشو جوری گرفت که انگار اتفاقی نیوفتاده ، مجبور بود وگرنه رنگ به رخسار نداشت ، دستشو گرفت سمت مبل و اروم نشست ، جونگکوک که دودستش تو جیباش بود و یکم سرشو کج کرده بود ، به ات خیره بود ، مبل روبه روی ات نشست ، یه میز فاصله بین این دو بود .. جونگکوک دستای رگیشو از تو جیبش در اورد ، به طرف عقب لم داد و پاهاشو روی هم انداخت دستاشو باز کرد و دور مبل گذاشت ، ات با چشای قرمز به جونگکوک نگاه میکرد و سعی میکرد خودشو نگه داره و محکم جواب جونگکوک و بده ، بس بود هرچی که زیر پاش شل شد ، الان تو ذهنش به خودش میگفت که باید مثل مامان باشم ، همونقدر سنگین و قوی و محکم ، جوری که جلوی خلافکار های ساختمون معروف شده ی کره وایستاد و مقاومت کرد !
جونگکوک سیس جدی گرفت پاهاشو از رو هم برداشت به طرف جلو خم شد و انگشتای دستشو داخل هم کرد ،
” با من شناخت داری کوچولو ؟
کوچولو ؟ این واژه توی لغت نامهٔ قلب ات ، جز ارزشمند ترین کلمات بود ، هیچکس نمیتونست مثل پدرش که توی ۷ سالگی ات مرد ، تلفظ کلمه کوچولو و بکنه ، این کلمه کل زندگی ات و در بر گرفته بود اون لحظه ، کلمه ای که پدرش همیشه بجای اسم ات صداش میزد ، و پر محبت تر از بقیه کلمات به ات صفت میداد ..
” اینجا من وقتی حرف میزنم حق ایگ کردن نداری ! (کمی بلند)
سپس با ارامش بعد طوفان گفت
” این قانون شماره ۱ ! بعد میرسیم به احترام! اون که لازم نیست راجبش حرف بزنیم که خودت میدونی ! قانون شماره ۳ و اما .. کنجکاوی راجب گذشته اینجا ! من کیم بابام کیه ننم کیه جدم کیه هر خری که اینجاس کلا کیه !
” فهمیدی ؟ (کمی بلند)
ات سر خودشو تکون داد ..
” ببینم ، توان سرویس دادن به کارگرای اینجارو داری ؟
ات کل بدنش ناگهان یخ زد ، نمیدونست ... حس کرد پاهاش ضعف رفت ، اما همون سیس قبلو حفظ کرده بود ،
- منظو...رت..ون ..چی.یه ؟
ات سرفه ریزی کرد که بتونه این حجم لکنتو از بین ببره
” همون که فهمیدی ! ولش کن داری میمیری انگار
چطور میتونست کسی به ات اینطوری حرف بزنه .. تا وقتی مامانش بود هیچکس حق اینطوری حرف زدن با ات و نداشت.. ات تو ذهنش فقط یه چیز تکرار میشد : مامان .. مامان .. نیازت دارم .. فقط میشه بیای منو نجات بدی ؟ دستاتو باز کنی بغلم کنی بگی فرشتم من پیشتم این مردک نمیتونه اسیب بهت بزنه ؟ مامان .. مامان ..
بغض قفسه گلوی ات و داشت میبرید ،
جونگکوک بلند شد سمت ات اومد درست روبه روش وایستاد ، پاهای ات و جونگکوک بهم برخورد کرد . جونگکوک خم شد و با انگشتش اروم روی خط فک ات کشید و یکم صورتشو سمت چپ برد ، زمزمه کرد
” خیلی شبیهشی !
جونگکوک سیس جدی گرفت پاهاشو از رو هم برداشت به طرف جلو خم شد و انگشتای دستشو داخل هم کرد ،
” با من شناخت داری کوچولو ؟
کوچولو ؟ این واژه توی لغت نامهٔ قلب ات ، جز ارزشمند ترین کلمات بود ، هیچکس نمیتونست مثل پدرش که توی ۷ سالگی ات مرد ، تلفظ کلمه کوچولو و بکنه ، این کلمه کل زندگی ات و در بر گرفته بود اون لحظه ، کلمه ای که پدرش همیشه بجای اسم ات صداش میزد ، و پر محبت تر از بقیه کلمات به ات صفت میداد ..
” اینجا من وقتی حرف میزنم حق ایگ کردن نداری ! (کمی بلند)
سپس با ارامش بعد طوفان گفت
” این قانون شماره ۱ ! بعد میرسیم به احترام! اون که لازم نیست راجبش حرف بزنیم که خودت میدونی ! قانون شماره ۳ و اما .. کنجکاوی راجب گذشته اینجا ! من کیم بابام کیه ننم کیه جدم کیه هر خری که اینجاس کلا کیه !
” فهمیدی ؟ (کمی بلند)
ات سر خودشو تکون داد ..
” ببینم ، توان سرویس دادن به کارگرای اینجارو داری ؟
ات کل بدنش ناگهان یخ زد ، نمیدونست ... حس کرد پاهاش ضعف رفت ، اما همون سیس قبلو حفظ کرده بود ،
- منظو...رت..ون ..چی.یه ؟
ات سرفه ریزی کرد که بتونه این حجم لکنتو از بین ببره
” همون که فهمیدی ! ولش کن داری میمیری انگار
چطور میتونست کسی به ات اینطوری حرف بزنه .. تا وقتی مامانش بود هیچکس حق اینطوری حرف زدن با ات و نداشت.. ات تو ذهنش فقط یه چیز تکرار میشد : مامان .. مامان .. نیازت دارم .. فقط میشه بیای منو نجات بدی ؟ دستاتو باز کنی بغلم کنی بگی فرشتم من پیشتم این مردک نمیتونه اسیب بهت بزنه ؟ مامان .. مامان ..
بغض قفسه گلوی ات و داشت میبرید ،
جونگکوک بلند شد سمت ات اومد درست روبه روش وایستاد ، پاهای ات و جونگکوک بهم برخورد کرد . جونگکوک خم شد و با انگشتش اروم روی خط فک ات کشید و یکم صورتشو سمت چپ برد ، زمزمه کرد
” خیلی شبیهشی !
۵.۳k
۰۵ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.