روزی در یک کافه با دوستم حرف میزدم و بعد از صحبت او رفت ...

روزی در یک کافه با دوستم حرف میزدم و بعد از صحبت او رفت و پسر مردی به پیش من اومد و از من اجازه خواست تا پیشم بنشیند ومن اجازه دادم او به من گفت در دوره ی ما مادرم می‌گفت هرچه شنیدی باور نکن مگر به چشم ببینی ولی من همیشه میگفتم کهنه حتی اگه به چشم دی
دی باور نکن دروغ گو تر ین و پست ترین موجود انسان است نه شیطان انسان دروغ میگوید میکشد آزار میدهد
دیدگاه ها (۰)

My angel (part4) ~ قربان ماشین اماده است _ باشه … دختر از پل...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط