زمستان بود و بی تابی دلم جایی فدایی شد

زمستان بود و بی تابی ، دلم جایی فدایی شد
نفس در سینه خشکش زد، دلم با تو هوایی شد

نگاهت نور خورشیدی ، که چشمان مرا می زد
نشستم بر سر راهت ، هوس با تو خدایی شد

به تیر تیز مژگانت ، دلم صدبار می لرزید
به دستانت که لب دادم ، شروعی سینمایی شد

درون خانه ای خلوت ، به کام شربتی گیرا
نشستم رو به چشمانت ، نگاهت ماورایی شد .
.
ز رقص بیت هایی شاد ، به بزم شعر و بی خوابی
سرودم در دلم وزنی که عشقش ناخدایی شد

خیابان ها خبر دارند ، چه بی اندازه خالی شد
تمام لحظه های خوش به قلبم مومیایی شد

شهریار
دیدگاه ها (۳)

اگه از من بپرسید خواب بیشتر دوست داری یا بیداری ؛ حتمن میگم ...

رفتم که از دیوانه بازی دست بردارمتا اَخم کردم مطمئن شد دوستش...

ﺩﻓﺘﺮ ﻋﺸﻖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺴﺘﻢ ، ﻧﯿﺎﯾﯽ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ...ﺑﯽ ﺗﻮ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻫﺴ...

دلنشین ! ای غم دلواپسی ات بر کمرممن از آنی که تو پنداشته ای ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط