قشنگه حتما بخونید .دوتا عاشق با هم ازدواج کردن ..
قشنگه حتما بخونید .دوتا عاشق با هم ازدواج کردن ..
وضع پسره زیاد خوب نبود برا همین همیشه کار میکرد تا زنش راحت زندگی کنه
گاهی اوقات حتی شبا هم کار میکرد !
اون همه کاری میکرد؛ کارگری فروشندگی حمالی و ..
سخت کار میکرد اما حلال تا هیچ وقت دست خالی خونه نیاد ..
وقتی میومد دختره با جون و دل ازش استقبال میکرد؛ ماساژش میداد، پاهاشو پاشوره میکرد و..
همیشه به عشق شوهرش خونه تمیز بود و برق میزد و باچیزایی که داشتن بهترین غذای ممکن رو درست میکرد.
هیچوقت دستشونو جلو کسی دراز نمیکردن.
ساده زندگی میکردن اما خوشبخت بودن.
تا اینکه یه شب که پسره دیر کرده بود یه پیام رو گوشی دختره اومد!
رمز شـ.ـارژ بود!! دختره تعجب کرده بود! بعد از اون هیچ کس زنگ نزد.منتظر شد اما خبری نشد!فکر کرد اشتباهی اومده؛ خوابید.
صبح که بیدار شد از رو کنجکاوی شـ.ـارژ رو وارد کرد و خطش شـ.ـارژ شد!!
دختره تعجب کرده بود! فکر کرد شاید کسی براش دلسوزی کرده..
شب بعد دوباره یکی اومدو بازشـ.ـارژ شد اما نه کسی زنگ میزد نه اس میداد.!
از اون شب به بعد دختره هر شب براش شـ.ـارژ میومد.فکر میکرد یکی داره اینجوری بهشون کمک میکنه.میخواست به شوهرش کمک کنه اما نمیخواست به غرور شوهرش بربخوره.بعد از اون این کارش بود.شبا شـ.ـارژ میکرد و روزا اونو به دوستاش و همسایه ها میفروخت و پولشو هر چند کم بود جمع میکرد.
یک ماه گذشت..
یه شب دختره هر چی منتظر موند پیام نیومد! هزارتا فکر و خیال کرد
آخرش چادر سرش کرد و رفت سر کوچه و باتلفن عمومی زنگ زد
یه پسر گوشی رو برداشت!
دختره نتونست حرف بزنه.پسره گفت من این گوشی رو پیدا کردم صاحبش هم تصادف کرده و فلان بیمارستانه!
دختره قطع کرد و رفت خونه و تا صبح گریه کرد برای مردی که بدون چشم داشت به اون کمک میکرد.روز بعد دوباره زنگ زد.این بار با گوشی خودش. پسره خودش برداشت.حالش بهتر شده بود.دختره کلی گریه کرد وتشکرکرد و قطع کرد.اون شب دوتا شـ.ـارژ اومد.دختره به رسم ادب براش پیام فرستاد ممنونم داداش؛اما جوابی نیومد.
از اون شب هر موقع شـ.ـارژ میرسید دختره پیام تشکر میفرستاد.
تا اینکه شوهر دختره اومد خونه.خیلی زود خوابش برد.دختره پیشونیشو بوسید و رفت که لباساشو بشوره
دست تو جیبش کرد قلبش ایستاد.پاکت سیگار بود!
بی اختیار اشک از چشمش جاری شد. رفت یه گوشه و شروع کرد گریه کردن. پسره شـ.ـارژ فرستاد اما دختره متوجه نشد تا پیام تشکر بفرسته.بعد از نیم ساعت پسره زنگ زد.نگران شده بود. دختره هم بی اختیار گریه میکرد و شروع کرد به درددل کردن.از اون روز به بعد هر چند وقت یکبار دختره تو جیب شوهره سیگار میدید.دیگه آروم آروم عادی شده بود براش.اما به شوهرش نمیگفت.گریه ها و درددلاشو میبرد پیش پسره.دیگه بهش نمیگفت داداش.دیگه کمتر شوهرشو ماساژ میداد.دیگه لباساشو خوب تمیز نمیشست.دیگه براش نمیخندید.به پسره میگفت شوهرم لیاقت نداره اکه داشت ترک میکرد.آروم آروم مهر پسره تو دلش نشست.از شوهرش فقط اسمی که تو شناسنامش بود مونده بود و اگه کاری میکرد یا از سر اجبار بود یا از روی عادت.
دختره گفت میخوام ببینمت وقرار گذاشتن؛یه ماشین باکلاس جلوش ترمز زد.دختره تازه داشت میفهمید این یعنی زندگی.با شوهرش فقط جوونیش حروم میشد.یه روز دختره بهش گفت بیا خونه شوهرم تا شب نمیاد.پسره قبول کرد اما گفت اول بریم بیرون دور بزنیم.سوار شد، یه خیابون دو خیابون یه چهار راه دو چهار راه. اما پسره حرف نمیزد وفقط میگفت طاقت داشته باش یه سورپرایز برات دارم.رسیدن به یه جایی؛پسره گفت اونجا رو ببین.یه مرد سیگارفروش بود با چهره ای خسته ..
آره..
شوهرش سیگار میفروخت؛ نمیکشید!
وضع پسره زیاد خوب نبود برا همین همیشه کار میکرد تا زنش راحت زندگی کنه
گاهی اوقات حتی شبا هم کار میکرد !
اون همه کاری میکرد؛ کارگری فروشندگی حمالی و ..
سخت کار میکرد اما حلال تا هیچ وقت دست خالی خونه نیاد ..
وقتی میومد دختره با جون و دل ازش استقبال میکرد؛ ماساژش میداد، پاهاشو پاشوره میکرد و..
همیشه به عشق شوهرش خونه تمیز بود و برق میزد و باچیزایی که داشتن بهترین غذای ممکن رو درست میکرد.
هیچوقت دستشونو جلو کسی دراز نمیکردن.
ساده زندگی میکردن اما خوشبخت بودن.
تا اینکه یه شب که پسره دیر کرده بود یه پیام رو گوشی دختره اومد!
رمز شـ.ـارژ بود!! دختره تعجب کرده بود! بعد از اون هیچ کس زنگ نزد.منتظر شد اما خبری نشد!فکر کرد اشتباهی اومده؛ خوابید.
صبح که بیدار شد از رو کنجکاوی شـ.ـارژ رو وارد کرد و خطش شـ.ـارژ شد!!
دختره تعجب کرده بود! فکر کرد شاید کسی براش دلسوزی کرده..
شب بعد دوباره یکی اومدو بازشـ.ـارژ شد اما نه کسی زنگ میزد نه اس میداد.!
از اون شب به بعد دختره هر شب براش شـ.ـارژ میومد.فکر میکرد یکی داره اینجوری بهشون کمک میکنه.میخواست به شوهرش کمک کنه اما نمیخواست به غرور شوهرش بربخوره.بعد از اون این کارش بود.شبا شـ.ـارژ میکرد و روزا اونو به دوستاش و همسایه ها میفروخت و پولشو هر چند کم بود جمع میکرد.
یک ماه گذشت..
یه شب دختره هر چی منتظر موند پیام نیومد! هزارتا فکر و خیال کرد
آخرش چادر سرش کرد و رفت سر کوچه و باتلفن عمومی زنگ زد
یه پسر گوشی رو برداشت!
دختره نتونست حرف بزنه.پسره گفت من این گوشی رو پیدا کردم صاحبش هم تصادف کرده و فلان بیمارستانه!
دختره قطع کرد و رفت خونه و تا صبح گریه کرد برای مردی که بدون چشم داشت به اون کمک میکرد.روز بعد دوباره زنگ زد.این بار با گوشی خودش. پسره خودش برداشت.حالش بهتر شده بود.دختره کلی گریه کرد وتشکرکرد و قطع کرد.اون شب دوتا شـ.ـارژ اومد.دختره به رسم ادب براش پیام فرستاد ممنونم داداش؛اما جوابی نیومد.
از اون شب هر موقع شـ.ـارژ میرسید دختره پیام تشکر میفرستاد.
تا اینکه شوهر دختره اومد خونه.خیلی زود خوابش برد.دختره پیشونیشو بوسید و رفت که لباساشو بشوره
دست تو جیبش کرد قلبش ایستاد.پاکت سیگار بود!
بی اختیار اشک از چشمش جاری شد. رفت یه گوشه و شروع کرد گریه کردن. پسره شـ.ـارژ فرستاد اما دختره متوجه نشد تا پیام تشکر بفرسته.بعد از نیم ساعت پسره زنگ زد.نگران شده بود. دختره هم بی اختیار گریه میکرد و شروع کرد به درددل کردن.از اون روز به بعد هر چند وقت یکبار دختره تو جیب شوهره سیگار میدید.دیگه آروم آروم عادی شده بود براش.اما به شوهرش نمیگفت.گریه ها و درددلاشو میبرد پیش پسره.دیگه بهش نمیگفت داداش.دیگه کمتر شوهرشو ماساژ میداد.دیگه لباساشو خوب تمیز نمیشست.دیگه براش نمیخندید.به پسره میگفت شوهرم لیاقت نداره اکه داشت ترک میکرد.آروم آروم مهر پسره تو دلش نشست.از شوهرش فقط اسمی که تو شناسنامش بود مونده بود و اگه کاری میکرد یا از سر اجبار بود یا از روی عادت.
دختره گفت میخوام ببینمت وقرار گذاشتن؛یه ماشین باکلاس جلوش ترمز زد.دختره تازه داشت میفهمید این یعنی زندگی.با شوهرش فقط جوونیش حروم میشد.یه روز دختره بهش گفت بیا خونه شوهرم تا شب نمیاد.پسره قبول کرد اما گفت اول بریم بیرون دور بزنیم.سوار شد، یه خیابون دو خیابون یه چهار راه دو چهار راه. اما پسره حرف نمیزد وفقط میگفت طاقت داشته باش یه سورپرایز برات دارم.رسیدن به یه جایی؛پسره گفت اونجا رو ببین.یه مرد سیگارفروش بود با چهره ای خسته ..
آره..
شوهرش سیگار میفروخت؛ نمیکشید!
۱۶.۹k
۰۷ تیر ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.