غریبانه پارت¹⁰
غریبانه پارت¹⁰
بهش گفتم نیاز دارم یه چند روزی تنها باشمو با دوستام خلوت کنم اونم بعد کلی التماس راضی شد
با مدی و تسا قرار گذاشتم وقتی ماجرا رو براشون تعریف کردم خیلی بهم فوش دادن و گفتن که اشتباه کردم
اما خودم این حسو نسبت به لوکاس نداشتم حس خوبی بهش پیدا کرده بودم
همون لحظه لوکاس بهم زنگ زدم
+بیبی ؟,
_جانم لوکاس کاری داشتی
+ عمارت بدون خانمش ناقصه میشه برگردی خونه ؟
دلم برات خیلی تنگ شده !
_اخه عزیزم همش یه روزه پیش دوستامم
باش تا 1ساعت دیگه عمارتم
خلاصه وقتی برگشتم خونه دیدم همه جا مرتبه و اتاقمونم خیلی شیک دیزاین شده
با خودم گفتم دوباره نکنه....
+سلام بانوی زیبای من
_سلام عزیزم اینهمه تدارک واسه چیه؟
+اممم میخوام امشب یه حال اساسی بهت بدم تو هم نه نگو دیگه باش؟
_اممم الان ؟
+ارع الان خیلی خوبه
_اوکی فقط ...
+هیچی نگو اماده شو
این سری دردشو بیشتر حس میکردم
صدای اه و نالم تا بیرون اتاق میرفت
درحالی که لوکاس تو حال خودش نبود و مست کرده بود لایو برگذار کردو شروع کرد به چرتو پرت گفتن
سعی کردم از زیر دستش فرار کنم تا توی لایو نیوفتم اما لوکاس انقد مست بود به صورت لش بود و فرار کردن از زیر دستش واقعا کار سختی بود
منی که بدترین درد زندگیم رو حس کردمو یه جیغ بلندی کشیدم و لوکاس دستاشو روی دهنم گذاشتو محکم فشار داد و زیر لب زمزمه میکرد
+اخرین روزای زندگیت نزدیکه یییییس
هیچی نگو و با من ادامه بده
_اخخخ کمک کارلوس بیا تو و بهم کمک کن
اخ اوووف اه لوکاس ارووووم
لطفا این کارو نکن لایوو قطع کن به حدی که دستام رسید و لایوو قطع کردم
حدودا ۴۵ دقیقع بعد از روم بلند شد و شروع کرد به کارای حال به هم زنی
داد زدم لوکاسسسسسس
_معلومه چه غلطی میکنی
+امممم بیبی تو حس منو درک نمیکنی
از شدت درد داشتم بالا می اوردم که فقط یه حوله دور خودم گرفتمو از اتاق اومدم بیرون
حس خوبی نداشتم و به کارلوس گفتم برام لباس بیاره
_کارلوس من یکم خرید دارم لوکاس هم خسته هست داره استراحت میکنه
بیدارش نکنید
#بله خانم ماشینتون اماده هس
_نه میخوام پیاده برم یکم حالم خوب بشه
#اوکی خانم مواظب خودتون باشید
از عمارت بیرون اومدمو با سرعت از در خارج شدم موبایلمو از تو کیفم در اوردمو با تام تماس گرفتم(تام یکی از دوست پسر قدیمی روبی)
مکالمه روبی و تام
_ت..تام حالت خوبه
•شما؟
_منم روبی
تام هم بدون اینکه ممعطل کنه ازم پرسید
•هی تو حالت خوبه؟
_ببین تام من حالم خوب نیست
میتونی بیای دنبالم
•اممم باشه فقط بهم ادرس بده تا ده دقیقه دیگه پیشتم
ادرس دادمو اون اومد دنبالم موقعی که سوار میشدم یکی از نگهبانای عمارتو دیدم که داره بهم اشاره میکنه برگردم
بهش گفتم نیاز دارم یه چند روزی تنها باشمو با دوستام خلوت کنم اونم بعد کلی التماس راضی شد
با مدی و تسا قرار گذاشتم وقتی ماجرا رو براشون تعریف کردم خیلی بهم فوش دادن و گفتن که اشتباه کردم
اما خودم این حسو نسبت به لوکاس نداشتم حس خوبی بهش پیدا کرده بودم
همون لحظه لوکاس بهم زنگ زدم
+بیبی ؟,
_جانم لوکاس کاری داشتی
+ عمارت بدون خانمش ناقصه میشه برگردی خونه ؟
دلم برات خیلی تنگ شده !
_اخه عزیزم همش یه روزه پیش دوستامم
باش تا 1ساعت دیگه عمارتم
خلاصه وقتی برگشتم خونه دیدم همه جا مرتبه و اتاقمونم خیلی شیک دیزاین شده
با خودم گفتم دوباره نکنه....
+سلام بانوی زیبای من
_سلام عزیزم اینهمه تدارک واسه چیه؟
+اممم میخوام امشب یه حال اساسی بهت بدم تو هم نه نگو دیگه باش؟
_اممم الان ؟
+ارع الان خیلی خوبه
_اوکی فقط ...
+هیچی نگو اماده شو
این سری دردشو بیشتر حس میکردم
صدای اه و نالم تا بیرون اتاق میرفت
درحالی که لوکاس تو حال خودش نبود و مست کرده بود لایو برگذار کردو شروع کرد به چرتو پرت گفتن
سعی کردم از زیر دستش فرار کنم تا توی لایو نیوفتم اما لوکاس انقد مست بود به صورت لش بود و فرار کردن از زیر دستش واقعا کار سختی بود
منی که بدترین درد زندگیم رو حس کردمو یه جیغ بلندی کشیدم و لوکاس دستاشو روی دهنم گذاشتو محکم فشار داد و زیر لب زمزمه میکرد
+اخرین روزای زندگیت نزدیکه یییییس
هیچی نگو و با من ادامه بده
_اخخخ کمک کارلوس بیا تو و بهم کمک کن
اخ اوووف اه لوکاس ارووووم
لطفا این کارو نکن لایوو قطع کن به حدی که دستام رسید و لایوو قطع کردم
حدودا ۴۵ دقیقع بعد از روم بلند شد و شروع کرد به کارای حال به هم زنی
داد زدم لوکاسسسسسس
_معلومه چه غلطی میکنی
+امممم بیبی تو حس منو درک نمیکنی
از شدت درد داشتم بالا می اوردم که فقط یه حوله دور خودم گرفتمو از اتاق اومدم بیرون
حس خوبی نداشتم و به کارلوس گفتم برام لباس بیاره
_کارلوس من یکم خرید دارم لوکاس هم خسته هست داره استراحت میکنه
بیدارش نکنید
#بله خانم ماشینتون اماده هس
_نه میخوام پیاده برم یکم حالم خوب بشه
#اوکی خانم مواظب خودتون باشید
از عمارت بیرون اومدمو با سرعت از در خارج شدم موبایلمو از تو کیفم در اوردمو با تام تماس گرفتم(تام یکی از دوست پسر قدیمی روبی)
مکالمه روبی و تام
_ت..تام حالت خوبه
•شما؟
_منم روبی
تام هم بدون اینکه ممعطل کنه ازم پرسید
•هی تو حالت خوبه؟
_ببین تام من حالم خوب نیست
میتونی بیای دنبالم
•اممم باشه فقط بهم ادرس بده تا ده دقیقه دیگه پیشتم
ادرس دادمو اون اومد دنبالم موقعی که سوار میشدم یکی از نگهبانای عمارتو دیدم که داره بهم اشاره میکنه برگردم
۴.۷k
۱۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.