حسین وقتی دید ماشین گیر نمی آید، گفت:
حسین وقتی دید #ماشین گیر نمی آید، گفت:
بیا #پیاده میریم.
فاصله ی ما تا #مقر حدود هفتصد هشتصد متر بود.
چون #عجله داشتیم، #تندتند راه می رفتیم!
یک آن، پای حسین به یک #سیم تلفن گیر کرد و نتوانست خودش را کنترل کند!
تا آمد خودش را جمع و جور کند،
چون یک #دست نداشت،
با #صورت به #زمین خورد و روی #خاک افتاد!
به قدری این صحنه برای من تکان دهنده بود که هنوز وقتی به یادش می افتم، دلم می سوزد!
با صورت به زمین خوردن حسین، #روضه_زنده بود!
بدون درنگ یاد لحظه ای افتادم که حضرت #ابوالفضل_العباس( علیه السلام) بعد از اینکه دست از تنش جدا شد و با گرز آهنی بر سرش زدند، با صورت روی زمین افتاد و لشکر اباعبدالله(علیه السلام) را بی علمدار کرد!
السلام علیک یا ابالفضل العباس،
السلام علیک یا حسین خرازی،
العبد الصالح،
المطیع لله و لرسوله...
#شهید_حاج_حسین_خرازی
@shahidestaan
بیا #پیاده میریم.
فاصله ی ما تا #مقر حدود هفتصد هشتصد متر بود.
چون #عجله داشتیم، #تندتند راه می رفتیم!
یک آن، پای حسین به یک #سیم تلفن گیر کرد و نتوانست خودش را کنترل کند!
تا آمد خودش را جمع و جور کند،
چون یک #دست نداشت،
با #صورت به #زمین خورد و روی #خاک افتاد!
به قدری این صحنه برای من تکان دهنده بود که هنوز وقتی به یادش می افتم، دلم می سوزد!
با صورت به زمین خوردن حسین، #روضه_زنده بود!
بدون درنگ یاد لحظه ای افتادم که حضرت #ابوالفضل_العباس( علیه السلام) بعد از اینکه دست از تنش جدا شد و با گرز آهنی بر سرش زدند، با صورت روی زمین افتاد و لشکر اباعبدالله(علیه السلام) را بی علمدار کرد!
السلام علیک یا ابالفضل العباس،
السلام علیک یا حسین خرازی،
العبد الصالح،
المطیع لله و لرسوله...
#شهید_حاج_حسین_خرازی
@shahidestaan
۱.۸k
۰۵ شهریور ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.