مریض که میشدم همیشه اولین نفری که نگران حالم بود و خودشو

مریض که میشدم همیشه اولین نفری که نگران حالم بود و خودشو میرسوند پیشم اون بود . هنوز روسریشو درنیاورده میرفت تو آشپزخونه و با عجله شروع به کار میکرد . بعد از چند دقیقه بوی سوپش همه جای خونه میپیچید . آخ که چقدر بوی خوشمزهایی داشت . سریع پرتقال هارو میریخت تو سینی و بدو بدو میومد بالای سرم . اینقدر حول بود که چندتاش میافتاد و میرفت زیر مبل و با کلی غر خم میشد و برشون میداشت . نگاش میکردم و از دست و پا چلفتگیش خنده اش میگرفت . وقتی میومد به یه لیوان دو لیوان هم راضی نبود کلی آب پرتغال به خوردم میداد . بعدشم میشست کنارم و میگفت اینارو که خوردی بهترت میکنه .
نمیدونست بودنش تو این خونه منو خوب میکنه نه ویتامین c های نارنجی ..
.
.
#مسعودکوثری
دیدگاه ها (۲)

کلمات نمیتوانند ،یعنی بخواهند هم زورشان نمیرسد ،این حجم دوست...

#مسافر#جاده های پاییز شده ای و پشت پایتاز چشم درختانبرگ های ...

آبـان که گذشتنبودنت در آذر دیوانه ام می کندبه تن کدام خیابان...

هر چقدر بگوییممردها فلانزن ها فلانیا تنهایی خوب استو دنیا زش...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط