دیگر برای با تو بودن پَر نمی گیرم
دیگر برای با تو بودن پَر نمی گیرم
این بازی را هرگز دگر از سَر نمی گیرم
صدها غزل نذر تو کردم تا بیایی لیک
دیگر سراغ از کاغذ و دفتَر نمی گیرم
دیگر تمام روزهای من زمستانیست !
حتّا بهار بر شاخه هایم بَر نمی گیرم
گفتی گهی از گل سُراغم را بگیر امّا....
دیگر سراغت را ز نیلوفر نمی گیرم
عشق تو آتش بود و من هَم آهنی سرسخت
دیگر نسوزانم که رنگ زَر نمی گیرم
این بازی را هرگز دگر از سَر نمی گیرم
صدها غزل نذر تو کردم تا بیایی لیک
دیگر سراغ از کاغذ و دفتَر نمی گیرم
دیگر تمام روزهای من زمستانیست !
حتّا بهار بر شاخه هایم بَر نمی گیرم
گفتی گهی از گل سُراغم را بگیر امّا....
دیگر سراغت را ز نیلوفر نمی گیرم
عشق تو آتش بود و من هَم آهنی سرسخت
دیگر نسوزانم که رنگ زَر نمی گیرم
۵.۳k
۰۷ شهریور ۱۴۰۱