ساز خود راکوک کن امشب پریشان خاطرم زخم برجانم بزن تا پای
ساز خود راکوک کن امشب پریشان خاطرم. زخم برجانم بزن تا پای جان هم حاظرم. نغمه نمناک تار، شوروحال دیگراست. فکرش هم رانکن دراین موارد ماهرم. باطنم دریای طوفانیست با امواج بغض. گول چشمم را نخوربگذرتوهم ازظاهرم. امشب ازدیوانگی رنگ جنون دارد دلم. بین مجنون های عالم گونه ای بس نادرم. با همین سازو همین ابیات جادو میکنم. هرکه بشناسد مرا گوید که شایدساحرم. بازبان تارت اکنون صحبتی با من بکن. پاسخت راشعر میگویم کنارت شاعرم. کارمان آخربه مستی میکشدازسوزعشق. گرچه ازخود بی خودم امشب پریشان خاطرم.
- ۵۵۲
- ۲۱ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط