.
.
زن جوان و طلبه جوان
شیخ عبدالنبی عراقی می گوید:
در اوایل طلبگی درسن بیست سالگی در حجرۀ مدرسۀ علمیۀ اراک مشغول به تحصیل بودم.
در یکی از شبهای زمستان که حدود نیم متر برف آمده بود، بعد از نماز مغرب و عشاء به حجره رفته، مشغول به مطالعه شدم.
ناگهان زن جوانی درب حجره را باز کرد و گفت: مرا امشب در حجره ات جا بده.
من بلند شدم و گفتم: تو زن جوانی و من هم جوان و شیطان هم درکمین و هر آن ممکن است به گناه مبتلا شویم و اورا بیرون کردم. باز برگشت و اصرار نمود...
از او اصرار به آمدن در حجره و ماندن شب تا صبح و از من انکار و عدم پذیرش او...
💔 پس از مشاجرۀ زیاد گفت: بسیار خب من می روم ولی اگر برای من مسأله ای پیش آمد فردای قیامت تو باید پاسخ گو باشی. با خود گفتم اگر واقعا چنین شد فردای قیامت چه جوابی دارم...؟
به او گفتم: بسیار خب بیا داخل آن طرف کرسی بخواب.
💔 ساعتی از خواب من نگذشته بود که پای آن زن به پای من خورد و از خواب بیدار شدم. با خود گفتم: چون در عالم خواب است، متوجه نیست
هنوز ساعتی نگذشته بود که پایش به پای من خورد با شیوه ای خاص!...
این بار متوجه شدم این زن می خواهد مرا به دام گناه گرفتار کند. ازین رو در آن شب سرد زمستانی در همان ساعت از حجره بیرون آمدم و تا صبح روی آن برفها راه رفتم تا سرما بر من غلبه کرد و...
همین که هوا روشن شد او را از حجره بیرون کردم و این گونه بر شیطان غلبه یافتم.
بعد از این جریان خداوند تبارک و تعالی به من عنایت فرمود و علم تعبیر خواب را به من داد.
کرامت و حکایات عاشقان خدا، ج 2
زن جوان و طلبه جوان
شیخ عبدالنبی عراقی می گوید:
در اوایل طلبگی درسن بیست سالگی در حجرۀ مدرسۀ علمیۀ اراک مشغول به تحصیل بودم.
در یکی از شبهای زمستان که حدود نیم متر برف آمده بود، بعد از نماز مغرب و عشاء به حجره رفته، مشغول به مطالعه شدم.
ناگهان زن جوانی درب حجره را باز کرد و گفت: مرا امشب در حجره ات جا بده.
من بلند شدم و گفتم: تو زن جوانی و من هم جوان و شیطان هم درکمین و هر آن ممکن است به گناه مبتلا شویم و اورا بیرون کردم. باز برگشت و اصرار نمود...
از او اصرار به آمدن در حجره و ماندن شب تا صبح و از من انکار و عدم پذیرش او...
💔 پس از مشاجرۀ زیاد گفت: بسیار خب من می روم ولی اگر برای من مسأله ای پیش آمد فردای قیامت تو باید پاسخ گو باشی. با خود گفتم اگر واقعا چنین شد فردای قیامت چه جوابی دارم...؟
به او گفتم: بسیار خب بیا داخل آن طرف کرسی بخواب.
💔 ساعتی از خواب من نگذشته بود که پای آن زن به پای من خورد و از خواب بیدار شدم. با خود گفتم: چون در عالم خواب است، متوجه نیست
هنوز ساعتی نگذشته بود که پایش به پای من خورد با شیوه ای خاص!...
این بار متوجه شدم این زن می خواهد مرا به دام گناه گرفتار کند. ازین رو در آن شب سرد زمستانی در همان ساعت از حجره بیرون آمدم و تا صبح روی آن برفها راه رفتم تا سرما بر من غلبه کرد و...
همین که هوا روشن شد او را از حجره بیرون کردم و این گونه بر شیطان غلبه یافتم.
بعد از این جریان خداوند تبارک و تعالی به من عنایت فرمود و علم تعبیر خواب را به من داد.
کرامت و حکایات عاشقان خدا، ج 2
۸۶۲
۲۸ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.