پارت 7 فصل 3 منه گناهکار
پارت 7 فصل 3 منه گناهکار
.....................
2 ساعت گذشته ولی هنوز نیومده بیرون یه گوشه نشسته بودم و منتظر بودم حالم اصلا خوب نبود منتظر بودم که یهو در باز شد و دکتر اومد بیرون به سرعت پاشدم و رفتم سمتش
جانی : چیشد بگو که زنده موند بگو
دکتر : .......
جانی : حرف بزن دیگه
دکتر : وضعیتش خیلی وخیمه زیاد احتمالش نیست که زنده بمونه
یقشو گرفتم
جانی : چی داری میگی یعنی چی پس تو چیکار داشتی میکردی( با داد )
دکتر : اون داشت میمرد نجاتش دادم ولی احتمالش کمه که زنده بمونه
جانی : تروخدا یه کاری بکن لطفا ( با گریه )
دکتر : متاسفم
بعدم گزاشتم و رفت همونجا روی زانو هام افتادم و گریه کردم اگه اون بره من خیلی تنها میشم
با کمک دیوار پاشدم رفتم سمت اتاق اونجا بود یه تیکه پارچه گزاشتم بود زیر سرش و بدنش پانسمان شده بود بیحال افتاده بود یه گوشه رفتم سمتش و بغلش نشستم دستشو گرفتم
جانی : ا/ت لطفا تنهام نزار ازت خواهش میکنم .... قرار بود با هم از اینجا بریم تو میخواستی بیرونو ببینی لطفا از پیشم نرو خواهش میکنم
شوگا ویو
بعد از اون تلفن ناشناس فکر یک لحظه هم آزاد نشده همش به فکر اینم که نکنه بلایی سرش بیارن اگه این کارو کنه زندش نمیزارم اومدم پیش یکی از همون کارآگاها و بهش ماجرا رو گفتم
کارآگاه : پس که بهت زنگ زد
شوگا : آره
کارآگاه : میتونم شماره تلفنی که بهت زنگ زده رو ببینم؟
شوگا : آره
موبایلمو برداشتم و رفتم داخل تماس ها آخرین تماسم همون ناشناسه بود ولی نیست چرا نیستش
شوگا : نیست
کارآگاه : یعنی چی
شوگا : امروز صبح بودش ولی الان غیب شده
کارآگاه : درست حدس زدم گوشیتو هک کردن
شوگا: چی؟ چطوری؟
اومد و گوشیمو گرفت و پرتش کرد و شکستش
شوگا : معلوم هست داری چیکار میکنی؟
کارآگاه : نباید بفهمن چیکار میکنی یه جاسوس تو خونه داری
شوگا : امکان نداره
کارآگاه : حواستو جمع کن اینطوری پیش بره امکان نداره پیداش کنی
شوگا : مطمعنی
کارآگاه : خودت چی فکر میکنی
شوگا : باشه حواسمو جمع میکنم
شوگا : من باید برم
کارآگاه : باشه بهت خبر میدم
شوگا : باشه
این از بین اون 3 تا بهترینشون بود اما کی میتونه جاسوس باشه نمیفهمم یاد اون یکی کارآگاه افتادم اون روز که رفتم پیشش یه لحظه رفتم دستشویی شنیدم مه با یکی حرف میزد یه چیزایی میگفت وسطش اسم منم گفت نکنه اونه باید ببینم سوار ماشین شدمو به سمت محل کارش حرکت کردم وقتی رسیدم تا خواستم درو باز کنم صداشو شنیدم
کارآگاه 2 : آره انجام دادم نگران نباشید..نه نه نفهمید....گوشیش اینجا بود خودش توی دستشویی .... نه نفهمید... چشم چشم... خدانگهدار
قط کرد پس خودش بود در زدم
کارآگاه 2 : کیه
درو باز کردم
شوگا : انگار سرت شلوغه
منو که دید رنگش پرید
کارآگاه 2 : نه نه کاری ندارم
شوگا : میبینم که توی نقشه کشیدنم استعداد داری
کارآگاه 2 : چ چی؟
اسلحمو دراوردم و یه گلوله تو سرش خالی کردم عوضی برای من نقشه میکشه از اونجا رفتم بیرون و سوار ماشین شدم به سمت خونه راهی شدم
...........
1 ماه بعد
شوگا ویو
1 ماه گذشته هنوزم پیداش نکردم ا/ت کجایی پس تو کجایی
این چند روزه بانی خیلی بهونه میگیره میخوام بغلش کنم فرار میکنه نمیزاره نزدیکش بشم خسته شدم دیگه نمیدونم باید چیکار کنم رفتم توی اتاقم کتم رو پرت کردم گوشه اتاق و خودمو پرت کردم روی تخت کلافه بودم حوصله هیچی رو نداشتم
جانی ویو
اون روز با رئیس دعوام شد
* فلش بک به روزی که ا/ت رفت توی کما *
جانی ویو
پاشدم رفتم اتاق اون مرتیکه( رئیس رو میگه ) درشو باز کردم داشت خونای روی صورتشو پاک میکرد
جانی : عوضی تو چیکار کردی
رئیس : چی داری میگی متوجه ای داری با کی حرف میزنی
جانی : آره متوجه ام ا/ت رفت تو کما همشم تقصیر تو بود کثافت( با گریه و داد ) معلوم نیست زنده میمونه یا نه
رئیس : خب به تو چه
جانی : تو این کارو باهاش کردی
رفتم جلو و یه مشت تو صورتش زدم
رئیس : معلوم هست چیکار میکنی
اونم منو زد حالم خوب نبود از پا دراومدم و افتادم روی زمین
رئیس : مرتیکه به خودت بیا معلوم هست چته
جانی : همش... همش تقصیر توعه اگه اون بمیره
رئیس : چی چی میشه
جانی : منم میمیرم
رئیس : به خودت بیا
جانی : همش تقصیر توعه
رئیس : خودت خواستی
بهش نگاه کردم پاشد از روی میز کیلید برداشت و رفت بیرون و درو بست پاشدم رفتم سمت در خواستم بازش کنم که قفل بود یعنی چی در زدم
جانی : درو باز کن تروخدا این درو باز کن التماست میکنم
قفلش کرده بود دیگه نمیتونم ا/تو ببینم محکم تر در زدم
جانی : این درو باز کن لطفا
درو باز نکرد
* پایان فلش بک *
1 ماهه اینجا زندانیم نتونستم ا/تو ببینم
.....................
2 ساعت گذشته ولی هنوز نیومده بیرون یه گوشه نشسته بودم و منتظر بودم حالم اصلا خوب نبود منتظر بودم که یهو در باز شد و دکتر اومد بیرون به سرعت پاشدم و رفتم سمتش
جانی : چیشد بگو که زنده موند بگو
دکتر : .......
جانی : حرف بزن دیگه
دکتر : وضعیتش خیلی وخیمه زیاد احتمالش نیست که زنده بمونه
یقشو گرفتم
جانی : چی داری میگی یعنی چی پس تو چیکار داشتی میکردی( با داد )
دکتر : اون داشت میمرد نجاتش دادم ولی احتمالش کمه که زنده بمونه
جانی : تروخدا یه کاری بکن لطفا ( با گریه )
دکتر : متاسفم
بعدم گزاشتم و رفت همونجا روی زانو هام افتادم و گریه کردم اگه اون بره من خیلی تنها میشم
با کمک دیوار پاشدم رفتم سمت اتاق اونجا بود یه تیکه پارچه گزاشتم بود زیر سرش و بدنش پانسمان شده بود بیحال افتاده بود یه گوشه رفتم سمتش و بغلش نشستم دستشو گرفتم
جانی : ا/ت لطفا تنهام نزار ازت خواهش میکنم .... قرار بود با هم از اینجا بریم تو میخواستی بیرونو ببینی لطفا از پیشم نرو خواهش میکنم
شوگا ویو
بعد از اون تلفن ناشناس فکر یک لحظه هم آزاد نشده همش به فکر اینم که نکنه بلایی سرش بیارن اگه این کارو کنه زندش نمیزارم اومدم پیش یکی از همون کارآگاها و بهش ماجرا رو گفتم
کارآگاه : پس که بهت زنگ زد
شوگا : آره
کارآگاه : میتونم شماره تلفنی که بهت زنگ زده رو ببینم؟
شوگا : آره
موبایلمو برداشتم و رفتم داخل تماس ها آخرین تماسم همون ناشناسه بود ولی نیست چرا نیستش
شوگا : نیست
کارآگاه : یعنی چی
شوگا : امروز صبح بودش ولی الان غیب شده
کارآگاه : درست حدس زدم گوشیتو هک کردن
شوگا: چی؟ چطوری؟
اومد و گوشیمو گرفت و پرتش کرد و شکستش
شوگا : معلوم هست داری چیکار میکنی؟
کارآگاه : نباید بفهمن چیکار میکنی یه جاسوس تو خونه داری
شوگا : امکان نداره
کارآگاه : حواستو جمع کن اینطوری پیش بره امکان نداره پیداش کنی
شوگا : مطمعنی
کارآگاه : خودت چی فکر میکنی
شوگا : باشه حواسمو جمع میکنم
شوگا : من باید برم
کارآگاه : باشه بهت خبر میدم
شوگا : باشه
این از بین اون 3 تا بهترینشون بود اما کی میتونه جاسوس باشه نمیفهمم یاد اون یکی کارآگاه افتادم اون روز که رفتم پیشش یه لحظه رفتم دستشویی شنیدم مه با یکی حرف میزد یه چیزایی میگفت وسطش اسم منم گفت نکنه اونه باید ببینم سوار ماشین شدمو به سمت محل کارش حرکت کردم وقتی رسیدم تا خواستم درو باز کنم صداشو شنیدم
کارآگاه 2 : آره انجام دادم نگران نباشید..نه نه نفهمید....گوشیش اینجا بود خودش توی دستشویی .... نه نفهمید... چشم چشم... خدانگهدار
قط کرد پس خودش بود در زدم
کارآگاه 2 : کیه
درو باز کردم
شوگا : انگار سرت شلوغه
منو که دید رنگش پرید
کارآگاه 2 : نه نه کاری ندارم
شوگا : میبینم که توی نقشه کشیدنم استعداد داری
کارآگاه 2 : چ چی؟
اسلحمو دراوردم و یه گلوله تو سرش خالی کردم عوضی برای من نقشه میکشه از اونجا رفتم بیرون و سوار ماشین شدم به سمت خونه راهی شدم
...........
1 ماه بعد
شوگا ویو
1 ماه گذشته هنوزم پیداش نکردم ا/ت کجایی پس تو کجایی
این چند روزه بانی خیلی بهونه میگیره میخوام بغلش کنم فرار میکنه نمیزاره نزدیکش بشم خسته شدم دیگه نمیدونم باید چیکار کنم رفتم توی اتاقم کتم رو پرت کردم گوشه اتاق و خودمو پرت کردم روی تخت کلافه بودم حوصله هیچی رو نداشتم
جانی ویو
اون روز با رئیس دعوام شد
* فلش بک به روزی که ا/ت رفت توی کما *
جانی ویو
پاشدم رفتم اتاق اون مرتیکه( رئیس رو میگه ) درشو باز کردم داشت خونای روی صورتشو پاک میکرد
جانی : عوضی تو چیکار کردی
رئیس : چی داری میگی متوجه ای داری با کی حرف میزنی
جانی : آره متوجه ام ا/ت رفت تو کما همشم تقصیر تو بود کثافت( با گریه و داد ) معلوم نیست زنده میمونه یا نه
رئیس : خب به تو چه
جانی : تو این کارو باهاش کردی
رفتم جلو و یه مشت تو صورتش زدم
رئیس : معلوم هست چیکار میکنی
اونم منو زد حالم خوب نبود از پا دراومدم و افتادم روی زمین
رئیس : مرتیکه به خودت بیا معلوم هست چته
جانی : همش... همش تقصیر توعه اگه اون بمیره
رئیس : چی چی میشه
جانی : منم میمیرم
رئیس : به خودت بیا
جانی : همش تقصیر توعه
رئیس : خودت خواستی
بهش نگاه کردم پاشد از روی میز کیلید برداشت و رفت بیرون و درو بست پاشدم رفتم سمت در خواستم بازش کنم که قفل بود یعنی چی در زدم
جانی : درو باز کن تروخدا این درو باز کن التماست میکنم
قفلش کرده بود دیگه نمیتونم ا/تو ببینم محکم تر در زدم
جانی : این درو باز کن لطفا
درو باز نکرد
* پایان فلش بک *
1 ماهه اینجا زندانیم نتونستم ا/تو ببینم
۴۹.۳k
۲۵ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.