نشسته بودم کف خیابان بین الحرمین
نشسته بودم کف خیابان بین الحرمین
دستم را زده بودم زیر چانه ام
و به گنبد حرمت نگاه میکردم؛
نگاهم آرام لغزید و پایین آمد،
تا روی چــادرم،
چادری که به عشــق تو سر می کنم
خوشحال بودم از چــادری بودنم،
اینکه همیشه چـادرم سرم است
نه فقط زمانی که به مسجد میروم
یا به حرمی می آیم
لبخندت را روی خودم حس می کردم
همانطور که روبروی حــرمــت در
بیـن الحــرمیــن نشسته بودم
من چادرم را هرروز به عشق تو
با افتخار سر می کنم..
دستم را به سمت حرمـت
دراز کردم و گفتم:
کمکم کن در این راهی که
انتخاب کرده ام ثابت قدم باشم
و بعد آرام زیر لب گفتم:
.
السَّلامُ عَلَیْکَ یٰا اَبٰاعَبْدِللَّهِ الْحُسَیْــن(علیه السلام)
دستم را زده بودم زیر چانه ام
و به گنبد حرمت نگاه میکردم؛
نگاهم آرام لغزید و پایین آمد،
تا روی چــادرم،
چادری که به عشــق تو سر می کنم
خوشحال بودم از چــادری بودنم،
اینکه همیشه چـادرم سرم است
نه فقط زمانی که به مسجد میروم
یا به حرمی می آیم
لبخندت را روی خودم حس می کردم
همانطور که روبروی حــرمــت در
بیـن الحــرمیــن نشسته بودم
من چادرم را هرروز به عشق تو
با افتخار سر می کنم..
دستم را به سمت حرمـت
دراز کردم و گفتم:
کمکم کن در این راهی که
انتخاب کرده ام ثابت قدم باشم
و بعد آرام زیر لب گفتم:
.
السَّلامُ عَلَیْکَ یٰا اَبٰاعَبْدِللَّهِ الْحُسَیْــن(علیه السلام)
۶.۱k
۰۵ آذر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.