یاد از آن روزی که کس را ره در این محضر نبود

یاد از آن روزی که کس را ره در این محضر نبود

ما و دل بودیم و غیر از ما کس دیگر نبود

آشنا با لعل جانبخش تو هر شب تا سحر

وقت مستی جز لب ما و لب ساغر نبود

زلف جادویش چنین جادوگری بر سر نداشت

چشم هندویش چنین طرّار و وحشیگر نبود

جز زبان شانه و دوست من و باد صبا

دست کس با زلف مشکین تو بازیگر نبود

چهر زرد و اشک گلگونم بها و قیمتی

داشت در نزد تو و حاجت به سیم و زر نبود

دوش در مستی به عزم کشتنم برخاست لیک

مُردم از حسرت که در دستش چرا خنجر نبود

قصّه‌ها از بی‌وفائیها صبوحی تا ابد

بر زبان‌ها رانده شد لیکن مرا باور نبود.
لطفا.بفرمائید.🌷
آدرس لینک کانال من در تلگرام* :
https://telegram.me/moonlightyy/ 
دیدگاه ها (۳)

هم دعا کن گره از کار تو بگشاید #عشـــــقهم دعاکن گره تازه نی...

خودت را برای نگه داشتن هیچ فردی در زندگیت عوض نکنبایداین راب...

#مردادپر از محاصره بودپر از میدان های مین گذاری شدهپیچ های خ...

تازگی ها، در برابر بی مهری آدم ها هیچ نمی گویم!سکوت و سکوت و...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط