راستش عکسایی که امشب پستشون کردم با یه ترتیب زمانی برای س
راستش عکسایی که امشب پستشون کردم با یه ترتیب زمانی برای سه سال پیش هستن تا...
اونموقع اینارو با هدف ویس گرفتم اما هیچوقت پستشون نکردم. گالریم رو که زیر و رو میکردم همه چیز برام خیلی عجیب بود. انگار یه ساعت که میره رو دور تند، و نمیدونم چطور من یه صفحه روزمرگی مینوشتم از ساده ترین اتفاقات اما الان دستم برای تایپ حرکت نمیکنه.
اسلاید سوم برای یه روز بود که من رفتم گل رس خریدم و با یه علاقه تموم نشدنی جاعودی درست کردم و گردنبند. آذر بود. اسلاید چهار امتحان زبان داشتم شاید، زبان 2.
بعدی روزیه که خونه ی ماهی بودیم، خوشحال بودیم، خیلی زیاد، عکسامون بیش از اندازه زیبا شد. من هم بیش از اندازه دلتنگ اون روزم.
و روزای اسفند که باهم سریال 13 reason why میدیدیم و با ویسای پی در پی تحلیلش میکردیم.
عکس میوه ها برای عیده فک کنم. روز عید 1400 برای من فوق العاده مخصوص بود، انگار وسط یه فیلم خانودگیه ایرانی بودم.
و اون نقاشی برای روزای کنکوره، راستش دوست ندارم حسش رو. کنکور تغییر بد هارو تو وجودم کاشت. اینکه خیلی از عادت های سرخوشی رو ازم گرفت تقصیر خودم بود اما بلد هم نبودم جلوش رو بگیرم.
میخواستم از الان هم یه عکس بذارم ولی هی بین عکسام گشتم دیدم دیگه رنگی پنگی ندارم و اصلا نمیبینم شون. انگار بعد از مدت ها متوجه شدم قبلا عکس ها بنظرم جذاب تر بودن. میدیدم زیباییشون رو. الان اما نمیبینم.
نمیدونم اما انگار بزرگ شدن کمرنگ شدن رنگ هاس. انگار پذیرفتنه. سخت شدن.
الان چند روز تا تولد نوزده سالگیم مونده و من احساس میکنم از اینجا به بعدش نمیدونم باید شادی رو در چه چیزی پیدا کنم. قبلا ساده و فراهم بود. اما الان لیترالی باید دنبالش بگردم تا شاید بتونم یه عکس قشنگ ازش بگیرم.
و اینکه اینجا، دفتر خاطرات من، 13 آبان 1401🍄☄️
اونموقع اینارو با هدف ویس گرفتم اما هیچوقت پستشون نکردم. گالریم رو که زیر و رو میکردم همه چیز برام خیلی عجیب بود. انگار یه ساعت که میره رو دور تند، و نمیدونم چطور من یه صفحه روزمرگی مینوشتم از ساده ترین اتفاقات اما الان دستم برای تایپ حرکت نمیکنه.
اسلاید سوم برای یه روز بود که من رفتم گل رس خریدم و با یه علاقه تموم نشدنی جاعودی درست کردم و گردنبند. آذر بود. اسلاید چهار امتحان زبان داشتم شاید، زبان 2.
بعدی روزیه که خونه ی ماهی بودیم، خوشحال بودیم، خیلی زیاد، عکسامون بیش از اندازه زیبا شد. من هم بیش از اندازه دلتنگ اون روزم.
و روزای اسفند که باهم سریال 13 reason why میدیدیم و با ویسای پی در پی تحلیلش میکردیم.
عکس میوه ها برای عیده فک کنم. روز عید 1400 برای من فوق العاده مخصوص بود، انگار وسط یه فیلم خانودگیه ایرانی بودم.
و اون نقاشی برای روزای کنکوره، راستش دوست ندارم حسش رو. کنکور تغییر بد هارو تو وجودم کاشت. اینکه خیلی از عادت های سرخوشی رو ازم گرفت تقصیر خودم بود اما بلد هم نبودم جلوش رو بگیرم.
میخواستم از الان هم یه عکس بذارم ولی هی بین عکسام گشتم دیدم دیگه رنگی پنگی ندارم و اصلا نمیبینم شون. انگار بعد از مدت ها متوجه شدم قبلا عکس ها بنظرم جذاب تر بودن. میدیدم زیباییشون رو. الان اما نمیبینم.
نمیدونم اما انگار بزرگ شدن کمرنگ شدن رنگ هاس. انگار پذیرفتنه. سخت شدن.
الان چند روز تا تولد نوزده سالگیم مونده و من احساس میکنم از اینجا به بعدش نمیدونم باید شادی رو در چه چیزی پیدا کنم. قبلا ساده و فراهم بود. اما الان لیترالی باید دنبالش بگردم تا شاید بتونم یه عکس قشنگ ازش بگیرم.
و اینکه اینجا، دفتر خاطرات من، 13 آبان 1401🍄☄️
۲۷.۶k
۱۲ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.