∞ازدواج تجارے∞
∞ازدواجتجارے∞
پارت ⁶
(فردا )
یه حموم رفتم و به سمت دانشگاه حرکت کردم
وارد کلاسی که مدیر گفت شدم و خودمو معرفی کردم
_ سلام من استاد جدیدتون هستم جئون جونگکوک
که یهو ا.تو دیدم
با قیافه اینگونه 😳 بهم خیره شده
و اومد منو کشید بیرون
چرا اومدی اینجا
_به خودم مربوطه عزیزم
لطفا از اینجا برو
_ حالا که زن آیندم اینجا ئه عمرا
که دیدم هانا کنار در کلاس واستاده
هانا: ببخشید مزاحم حرفاتون شدم
و رفت تو کلاس
من و ا.تم رفتیم تو
معلومه هانا همه چیو گفته
_بچه ها میخوام یک چیزی رو بهتون بگم لی ا.ت زن آینده ی منه
_عزیزم مگه نه
آره جونگکوکاا
همه: اوههههه
و برامون دست زدن که هانا گفت :واقعا میخواین اینو بگیرین .. ولی شما خیلی جوونین برای ازدواج نظرت چیه فعلا مجرد باشین و دوست دختر داشته باشین
_اونش به خودم مربوطه .. بعدشم من خیلی جوون نیستم
هانا : چند سالته
_به تو چه ... بریم برای شروع درس
(بعد کلاس )
(ا.ت ویو )
زنگ خورد و همه خارج شدن فقط منو کوک توی کلاس بودیم که دوست صمیمیم یعنی بنگ چان اومد
بنگ چان : سلام بیبی
سلام عزیزم
که چشمش به جونگکوک افتاد
_ایشون کیه ا.ت
بنگ چان : به تو چه
راست میگه به تو چه
_یعنی نمیخوای به شوهر آیندت بگی
نه حالا م دهنتو ببند
بنگ چان :تو چه زری زدی
_چیه مشکل داری
بنگ چان یک دونه مشت محکم نثار کوک کرد
بنگ چان: آره مشکل دارم عوضی
چانییی بیا بریم هوا بخوریم
و از کلاس خارج شدم
بنگ چان : گوه میخوره تو رو زنش خطاب کنه
اشکال نداره بنگ چان
بنگ چان : اگه اذیتت کرد به من بگو
یه چیزی بگم ناراحت نمیشی
بنگ چان: بگو
منو اون قراره یه ازدواج اجباری کنیم
بنگ چان : مجبورت کرده اگه کرده بگو فکشو بیارم پایین
چرا اینجوری میکنی
بنگ چان : چون نمیخوام کسی تو رو ازم بگیره
منظورت رو متوجه نمیشم
بنگ چان : چون اون نمیزاره ما با هم دوست باشیم (آره جون عمت)
به اون ربط نداره
بنگ چان : میشه منو ترک نکنی
نه ... چرا باید ولت کنم
بنگ چان: بریم کلاس
بریم
وارد کلاس شدم
با صحنه ای که دیدم خشکم زد
اون جونگکوک و یک دختر بود اما اون یکی از استادا بود
ج..ج...جونگکوک
که برگشت و نگاهم کرد و سریع از اونجا خارج شدم
شرایط
نداره فردا میزارم
پارت ⁶
(فردا )
یه حموم رفتم و به سمت دانشگاه حرکت کردم
وارد کلاسی که مدیر گفت شدم و خودمو معرفی کردم
_ سلام من استاد جدیدتون هستم جئون جونگکوک
که یهو ا.تو دیدم
با قیافه اینگونه 😳 بهم خیره شده
و اومد منو کشید بیرون
چرا اومدی اینجا
_به خودم مربوطه عزیزم
لطفا از اینجا برو
_ حالا که زن آیندم اینجا ئه عمرا
که دیدم هانا کنار در کلاس واستاده
هانا: ببخشید مزاحم حرفاتون شدم
و رفت تو کلاس
من و ا.تم رفتیم تو
معلومه هانا همه چیو گفته
_بچه ها میخوام یک چیزی رو بهتون بگم لی ا.ت زن آینده ی منه
_عزیزم مگه نه
آره جونگکوکاا
همه: اوههههه
و برامون دست زدن که هانا گفت :واقعا میخواین اینو بگیرین .. ولی شما خیلی جوونین برای ازدواج نظرت چیه فعلا مجرد باشین و دوست دختر داشته باشین
_اونش به خودم مربوطه .. بعدشم من خیلی جوون نیستم
هانا : چند سالته
_به تو چه ... بریم برای شروع درس
(بعد کلاس )
(ا.ت ویو )
زنگ خورد و همه خارج شدن فقط منو کوک توی کلاس بودیم که دوست صمیمیم یعنی بنگ چان اومد
بنگ چان : سلام بیبی
سلام عزیزم
که چشمش به جونگکوک افتاد
_ایشون کیه ا.ت
بنگ چان : به تو چه
راست میگه به تو چه
_یعنی نمیخوای به شوهر آیندت بگی
نه حالا م دهنتو ببند
بنگ چان :تو چه زری زدی
_چیه مشکل داری
بنگ چان یک دونه مشت محکم نثار کوک کرد
بنگ چان: آره مشکل دارم عوضی
چانییی بیا بریم هوا بخوریم
و از کلاس خارج شدم
بنگ چان : گوه میخوره تو رو زنش خطاب کنه
اشکال نداره بنگ چان
بنگ چان : اگه اذیتت کرد به من بگو
یه چیزی بگم ناراحت نمیشی
بنگ چان: بگو
منو اون قراره یه ازدواج اجباری کنیم
بنگ چان : مجبورت کرده اگه کرده بگو فکشو بیارم پایین
چرا اینجوری میکنی
بنگ چان : چون نمیخوام کسی تو رو ازم بگیره
منظورت رو متوجه نمیشم
بنگ چان : چون اون نمیزاره ما با هم دوست باشیم (آره جون عمت)
به اون ربط نداره
بنگ چان : میشه منو ترک نکنی
نه ... چرا باید ولت کنم
بنگ چان: بریم کلاس
بریم
وارد کلاس شدم
با صحنه ای که دیدم خشکم زد
اون جونگکوک و یک دختر بود اما اون یکی از استادا بود
ج..ج...جونگکوک
که برگشت و نگاهم کرد و سریع از اونجا خارج شدم
شرایط
نداره فردا میزارم
۱۶.۲k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.