تک پارتی
بومگیو
در خواستی
وقتی بدون اجازش میری بار و...
ساعت 10 شب بود. معمولا بومگیو دیر میومد خونه.حق هم داشت بخواطر مومنت جدیدش خیلی کار داشت. تو حوصلت توی خونه سر میرفت توعم حق داشتی. به هر حال اون خیلی دیر میومد خونه. در حالی که داشتی به اینا فکر میکردی ی دفعه گوشیت زنگ خورد. لونا بود(علامت لونا_. علامت ات ~)
_سلام ات
~سلام لونا کاری داری؟
لونا با ی لحن اروم گفت
_ام.. میگم میتونی امشب بیای بار؟
تو خیلی حوصلت سر رفته بود. مجبور بودی بری اما استرس داشتی که نکنه بومگیو بیاد؟
اما نه. دیگه برات مهم نبود چون دیگه برات وقتی نمیزاشت
دیگه مجبور شدی دلو بزنی به دریا و بری
ی لباس باز پوشیدی با ی دامن کوتاه. بعد سوار ماشینت شدی و راه افتادی و 30 مین بعد به بار مورد نظرت رسیدی.
ویو بومگیو
امشب زود رفتم خونه چون میخواستم امشب از ات برای این که براش کم وقت گذاشتم عزر خواهی کنم
در باز کردم و صدا کردم
☆ات! کجایی؟
هیچ صدایی نشنیدم
رفتم سمت در حموم و چند بار در زدم. اما بازم هیج صدایی نیومد
رفتم سمت دستشویی و اون جا هم هیچی نبود. توی آشپز خونه هم خالی بود.
☆لعنتی کجا میتونه رفته باشه؟!
خیلی عصبی بود. صورتش قرمز شده بود.
رفت سمت مبایلش تا بهت زنگ بزنه.
بار اول نه
بار دوم نه
بار سوم نه
دیگه داشت دیوونه میشد نمیدونست چیکار کنه
ویو ی ات
داشتم ی لیوان دیگه ام ویسکی میخوردم که ی دفعه چشمم به ساعت خورد ساعت 3 بود! حتما تا الان بومگیو برگشته!
با عجله سمت ماشین رفتم و خدا خدا میکردم که کاش نرسیده باشه.
بعد 30 مین به خونه رسیدم
درو اروم بازا کردم
فضای خونه زیادی تاریک بود
اروم اروم قدم گذاشتم که ی دفعه ی صدای بم اومدو گفت
☆تا این وقت شب کدوم قبرستونی بودی؟
سرمو برگردونم بومگیو بود
~عزیزم میتونم توضیح بد...
لباشو گذاشت روی لبامو نزاشت حرف بزنم
بعد 1 مین ازم جدا شد و گفت
☆فکر نمیکنی الان باید ددی صدام بزنی؟
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.