⛓️⚔️survival day ⚔️⛓️Part 2
ماشین*
رزی: جونگ سوک ی سوال
جونگ سوک: بفرما
رزی: خواهرت راجب اینکه شغلت چیه میدونه؟
جونگ سوک: نه
رزی: اوکی
یوهان: ق... قربان رسیدیم
رزی: اوکی ولی ی چیز یوهان؟
یوهان: ب.... فرمایید؟
رزی: ازم نترس اگه میخواستم بکشمت تا الان مرده بودی
یوهان: چ.. شم
پیاده شدیم رفتیم سمت بندر فیلیکس پیش یکی از کشتی
هاش وایستاده بود و دستاش هم دور کمرش
جونگ سوک: هوی یابو ( به فیلیکس)
فیلیکس: شما اینجا چیکار میکنین؟
رزی: اومدم پولمو بگیرم رد کن بیاد
فیلیکس: ولی م... من هنوز جورش نکردم
ویوی جونگ سوک:
همینجوری وایستاده بودیم وقتی فیلیکس گفت*ولی م... من هنوز جورش نکردم* دیدم رزی تفنگشو درآورد و بهش شلیک کرد یارو خون بالا آورد هنوز نمرده بود و بی هوش نشده بود که دیدم رزی رفت سمتش و دست به سینه شد کنارش وایستاد و با صدا ی بلند گفت
رزی: تو مارو چی فرض کردی * داد*
جونگ سوک: چه یونگ آروم باش
رزی: بیا بریم همینجا جون میده
جونگ سوک:ب.... باش
که یهو.....
رفتیم سوار ماشین شدیم رزی حرفی نمیزد تو این سال ها خیلی قتل و کار های دیگه باهم انجام داده بودیم اما ایندفعه خیلی جدی بود این اولین بار بود که ازش ترسیدم
جونگ سوک: پولو چی پولو چجوری میخوای پس بگیری؟
رزی: راحته میرم از خونواده اش پس میگیرم
جونگ سوک: باشه آآآآآآآ نگاه کن رسیدیم.
رزی: آره تو برو من باید با جنی برم خرید
جونگ سوک: ولی ممکنه یکی قصد کشتن تو رو کنه خودتم میدونی ما کلی دشمن داریم مخصوصا مین یونگی
رزی: نگران نباش جیمین و یوجین و جان همراهم میان
جونگ سوک: اون محافظ ها بی مغزن هیچی حالیشون نیست میدونی دیگه؟
رزی: نگران نباش
جونگ سوک: اوکی میرم جنی رو صدا کنم
رزی: عجله کن
ویوی جنی:
سلام من کیم جنی هستم👋🏻 من یه خواهر بزرگ تر از خودم دارم که اسمش پارک رزان هست شاید بگید چرا فامیلی های من و رزی و پدرم متفاوته، دلیلش اینه که من و رزی فامیلی هامون رو عوض کردیم اسم اصلی رزی جی چه یونگه اما الان میگیم پارک رزان. من پیش مامان و بابام زندگی میکنم اما رزی تنها زندگی میکنه، من یک جاسوس و همینطور یک دکتر هستم 23 سالمه و به تنیس علاقه دارم (ورزش تنیس)
من عاشق سگ ها هستم و یه سگ به اسم کوما دارم خب از اینا بگذریم_
صبح بیدار شدم رفتم wc کار های لازم رو انجام دادم رزی و محافظ اون یعنی جونگ سوک رفته بودن بیرون معلوم نیست کی رو میخوان امروز بکشن هیییی خدا الان نمیرم خونه ساعت9 شب میرم رفتم پایین پیش آجوما
آجوما: دخترم بیدار شدی الان سفره رو میچینم
جنی: باشه ممنون آجوما ی سوال
آجوما: بگو دخترم
جنی: درباره ی رزی چیزی هست که ندونم؟
آجوما: خب راستش.....
خ
م
ا
ر
ی
حمایت خیلی کمههههههه
رزی: جونگ سوک ی سوال
جونگ سوک: بفرما
رزی: خواهرت راجب اینکه شغلت چیه میدونه؟
جونگ سوک: نه
رزی: اوکی
یوهان: ق... قربان رسیدیم
رزی: اوکی ولی ی چیز یوهان؟
یوهان: ب.... فرمایید؟
رزی: ازم نترس اگه میخواستم بکشمت تا الان مرده بودی
یوهان: چ.. شم
پیاده شدیم رفتیم سمت بندر فیلیکس پیش یکی از کشتی
هاش وایستاده بود و دستاش هم دور کمرش
جونگ سوک: هوی یابو ( به فیلیکس)
فیلیکس: شما اینجا چیکار میکنین؟
رزی: اومدم پولمو بگیرم رد کن بیاد
فیلیکس: ولی م... من هنوز جورش نکردم
ویوی جونگ سوک:
همینجوری وایستاده بودیم وقتی فیلیکس گفت*ولی م... من هنوز جورش نکردم* دیدم رزی تفنگشو درآورد و بهش شلیک کرد یارو خون بالا آورد هنوز نمرده بود و بی هوش نشده بود که دیدم رزی رفت سمتش و دست به سینه شد کنارش وایستاد و با صدا ی بلند گفت
رزی: تو مارو چی فرض کردی * داد*
جونگ سوک: چه یونگ آروم باش
رزی: بیا بریم همینجا جون میده
جونگ سوک:ب.... باش
که یهو.....
رفتیم سوار ماشین شدیم رزی حرفی نمیزد تو این سال ها خیلی قتل و کار های دیگه باهم انجام داده بودیم اما ایندفعه خیلی جدی بود این اولین بار بود که ازش ترسیدم
جونگ سوک: پولو چی پولو چجوری میخوای پس بگیری؟
رزی: راحته میرم از خونواده اش پس میگیرم
جونگ سوک: باشه آآآآآآآ نگاه کن رسیدیم.
رزی: آره تو برو من باید با جنی برم خرید
جونگ سوک: ولی ممکنه یکی قصد کشتن تو رو کنه خودتم میدونی ما کلی دشمن داریم مخصوصا مین یونگی
رزی: نگران نباش جیمین و یوجین و جان همراهم میان
جونگ سوک: اون محافظ ها بی مغزن هیچی حالیشون نیست میدونی دیگه؟
رزی: نگران نباش
جونگ سوک: اوکی میرم جنی رو صدا کنم
رزی: عجله کن
ویوی جنی:
سلام من کیم جنی هستم👋🏻 من یه خواهر بزرگ تر از خودم دارم که اسمش پارک رزان هست شاید بگید چرا فامیلی های من و رزی و پدرم متفاوته، دلیلش اینه که من و رزی فامیلی هامون رو عوض کردیم اسم اصلی رزی جی چه یونگه اما الان میگیم پارک رزان. من پیش مامان و بابام زندگی میکنم اما رزی تنها زندگی میکنه، من یک جاسوس و همینطور یک دکتر هستم 23 سالمه و به تنیس علاقه دارم (ورزش تنیس)
من عاشق سگ ها هستم و یه سگ به اسم کوما دارم خب از اینا بگذریم_
صبح بیدار شدم رفتم wc کار های لازم رو انجام دادم رزی و محافظ اون یعنی جونگ سوک رفته بودن بیرون معلوم نیست کی رو میخوان امروز بکشن هیییی خدا الان نمیرم خونه ساعت9 شب میرم رفتم پایین پیش آجوما
آجوما: دخترم بیدار شدی الان سفره رو میچینم
جنی: باشه ممنون آجوما ی سوال
آجوما: بگو دخترم
جنی: درباره ی رزی چیزی هست که ندونم؟
آجوما: خب راستش.....
خ
م
ا
ر
ی
حمایت خیلی کمههههههه
۴.۱k
۰۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.