دست آخر بود و دل را پیش پاش انداختم

🌱🍒دست آخر بود و دل را پیش پاش انداختم
یک نگاه انداخت سویم، دست آخر باختم

گوشه چشمی آمد و لکنت گرفتم بعد از آن
منکه در هرگوشۀ دشت غزل می‌تاختم

سهمم از زیبایی‌اش، این اشک‌های بی شمار
سهم خود را از حساب جاری‌ام پرداختم

مثل آهنگی قدیمی از سرش افتاده‌ام
من نمی‌دانم چه شد یکبار هم ننواختم

عکس از دیوانگی دیدم شگفت‌انگیز بود
این منم یا دیگری؟ حتی خودم نشناختم

اختیار آفرینش دست من می‌بود اگر
عالم موجود را می‌سوختم؛ می‌ساختم

دست می‌انداختم در گردنش چون عاشقان
مرگ را هم روز آخر دست می‌انداختم🌱🍒

‌آرش شفاعی
دیدگاه ها (۰)

🍒🌱من بمهربانیت دلخوشم...🍒🌱

🍒🌱در این ساعات شلوغ زندگیدر این انبوه رفت و آمد های پی در پی...

🍒🌱ای همه آرامشم از ، تو پریشانت نبینمچون شب خاکستری ، سر در ...

🌱🍒مگر ستاره ی شب ِ سیاه تو نبوده ام!؟تو ماه من نبوده ای و ما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط