داستانهایادامهدار

#داستانهای_ادامه_دار
#داستان7
داستان موسی و بد ترین بنده خدا،داستان خواندنی و کوتاه
روزی حضرت موسی (ع) رو به بارگاه ملکوتی خداوند کرد و از درگاهش درخواست نمود:

بار الها، می خواهم بدترین بنده ات را ببینم.
ندا آمد: صبح زود به در ورودی شهر برو.
اولین کسی که از شهر خارج شد، او بدترین بنده ی من است.
حضرت موسی صبح روز بعد به در ورودی شهر رفت.
پدری با فرزندش، اولین کسانی بودند که از شهر خارج شدند.
پس از بازگشت، رو به درگا خداوند کرد و ضمن تقدیم سپاس از اجابت خواسته اش، عرضه داشت:

بار الها ، حل می خواهم بهترین بنده ات را ببینم.
ندا آمد:
آخر شب به در ورودی شهر برو.
آخرین نفری که وارد شهر شود، او بهترین بنده ی من است.
هنگامی که شب شد، حضرت موسی به در ورودی شهر رفت…
دید آخرین نفری که از در شهر وارد شد، همان پدر و فرزندش است!
رو به درگاه خداوند، با تعجب و درماندگی عرضه داشت: خداوندا!
چگونه ممکن است که بد ترین و بهترین بنده ات یک نفر باشد!؟
ندا آمد:

ای موسی، این بنده که صبح هنگام میخواست با فرزندش از در خارج شود، بدترین بنده ی من بود.

اما… هنگامی که نگاه فرزندش به کوه های عظیم افتاد،

از پدرش پرسید:
بابا! بزرگ تر از این کوه ها چیست؟
پدر گفت: زمین .
فرزند پرسید: بزرگ تر از زمین چیست؟
پدر پاسخ داد: آسمان ها.
فرزند پرسید: بزرگ تر از آسمان ها چیست؟
پدر در حالی که به فرزندش نگاه می کرد،
اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: فرزندم.
گناهان پدرت از آسمان ها نیز بزرگ تر است.
فرزند پرسید: پدر بزرگتر از گناهان تو چیست؟
پدر که دیگر طاقتش تمام شده بود،
به ناگاه بغضش ترکید و گفت:
عزیزم ، مهربانی و بخشندگی خدای بزرگ از تمام هرچه هست،

بزرگتر و عظیم تر است.
@Dmkhoda
#کانال_درمحضرخدا
دیدگاه ها (۱)

الهی! در جلال، رحمانی؛ در کمال، سبحانی؛ نه محتاج زمانی و نه ...

کریما! گرفتار آن دردم که تو درمان آنی بنده آن ثنایم که تو سز...

#دین_واندیشه9┏━ 🕋 ﷽ 🕋 ━┓#حکم_شرعی#نگهداری_سگ-های_خانگیحکم ...

💗 قلب وسعتی دارد🌸 به اندازه حضور خدا 💗 من مقدس‌تر از قلب 🌸 س...

درسنامه مهدویت آثار شناخت و اعتقاد به امام زمان عجل الله تعا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط