با عروج پدر گره خورده
با عروج پدر گره خورده
سرنوشت و غروب یک دختر
مثل وقتیکه ماه می گیرد
همزمان با خسوف یک مادر
کودکی در میان یک کوچه
می دوید و دوباره برمی گشت
پیش چشمش جلو جلو می رفت
یک نظر با اشاره برمی گشت
می رود زیر بال مادر تا
شانهاش جای راحتی باشد
شانه طاقت نیاورد وقتی
زیر چادر جراحتی باشد
سایهای از تبار پاییزی
پشت باغ خدا کمین می زد
کاش می شد که در همان لحظه
آسمان را، زمان، زمین می زد
سایه دستش درازتر بود و
از کبودی گل خبر می داد
مثل اینکه زمانه این دفعه
دست یک خوشه چین تبر می داد
آخرش اتفاق می افتد
تلخی یک غروب دردآور
مثل وقتی که ماه می گیرد
همزمان با خسوف یک مادر
سرنوشت و غروب یک دختر
مثل وقتیکه ماه می گیرد
همزمان با خسوف یک مادر
کودکی در میان یک کوچه
می دوید و دوباره برمی گشت
پیش چشمش جلو جلو می رفت
یک نظر با اشاره برمی گشت
می رود زیر بال مادر تا
شانهاش جای راحتی باشد
شانه طاقت نیاورد وقتی
زیر چادر جراحتی باشد
سایهای از تبار پاییزی
پشت باغ خدا کمین می زد
کاش می شد که در همان لحظه
آسمان را، زمان، زمین می زد
سایه دستش درازتر بود و
از کبودی گل خبر می داد
مثل اینکه زمانه این دفعه
دست یک خوشه چین تبر می داد
آخرش اتفاق می افتد
تلخی یک غروب دردآور
مثل وقتی که ماه می گیرد
همزمان با خسوف یک مادر
۱.۱k
۱۱ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.