فیک جونگ کوک پارت ۴
فیک جونگکوک پارت ۴
...
مطمئنم دنبی یه بلایی سرش میاره
فردا
جونگکوک: خب پس که اینطور
جونگسان: اوهوم
جونگسان: مامانم واقعا آدم عجیبی
بینا: سلام پسر سلام دنبی
جونگکوک: سلام... ولی ایشون جونگسان محافظ شخصی من هستن
بینا: فکر کردم دنبی
بینا: خیلی خوشگله
بینا: چرا باهاش ازدواج نمیکنی؟
جونگسان: :!
جونگکوک: شما قوانین رو میدونید و اینکه همو دوست نداریم
بینا: شاید...
بینا: ببینم دختر
جونگسان: بله بانوی من
بینا: اسمت چیه؟
جونگسان: جونگسان بانوی من
بینا: اوهوم
بانو چوهی: بانوی من دیر شده بیاید بریم
بینا: باشه الان میام
بینا: خدافظ جونگسان و جونگکوک
جونگکوک: هوففف
جونگکوک: میگم اونموقع که چایوون خاست سیلی بزنه
جونگسان: اوهوم
جونگکوک: چرا جلوشو نگرفتی؟
جونگسان: خب تو خانواده من فوقالعاده بودن کافی نبود
جونگسان: باید بینقص میبودیم
جونگسان: اون زمان خیلی از مادرم سیلی میخوردم
جونگسان: من در مقابل اون بیدفاع بودم پس وقتی یاد اون صحنهها افتادم بی دفاع شدم:)
جونگکوک: اوهوم
جونگسان: فقط...
جونگسان: یه سوال
جونگسان: قضیه زخم کنار چشمتون چیه؟
جونگکوک: خب وقتی بچه بودم وقتی پدرم به مادرم گفت نمیتونم ولیعهد بشم مادرم عصبی شد و لعنت به من انداخت
چاقویی رو زیر گردنم گرفت که پدرم مانع شد و چاقو خورد به کنار چشمم
ولی خب این باعث شد احتمال ولیعهد شدنم بره پایین
کم کم چندتا از بچههایی که ازم بزرگتر بودن به دست مامانم کشته شدن
یکیشون مونده که خب...
اون هیچ مانعی نیست
__________________________
ببخشید این چند روز نبودم
ویسگون مسدودم کرده بود
بانو چوهی: سر دست ندیمه ها
دونگی و جومونگ دیدید؟
اونایی که لباس سبز دارن؟
اون بانو چوهی
لطفا طبق این دو سریال داستان رو تصور کنید
شرط ندره ولی لایک کنید
...
مطمئنم دنبی یه بلایی سرش میاره
فردا
جونگکوک: خب پس که اینطور
جونگسان: اوهوم
جونگسان: مامانم واقعا آدم عجیبی
بینا: سلام پسر سلام دنبی
جونگکوک: سلام... ولی ایشون جونگسان محافظ شخصی من هستن
بینا: فکر کردم دنبی
بینا: خیلی خوشگله
بینا: چرا باهاش ازدواج نمیکنی؟
جونگسان: :!
جونگکوک: شما قوانین رو میدونید و اینکه همو دوست نداریم
بینا: شاید...
بینا: ببینم دختر
جونگسان: بله بانوی من
بینا: اسمت چیه؟
جونگسان: جونگسان بانوی من
بینا: اوهوم
بانو چوهی: بانوی من دیر شده بیاید بریم
بینا: باشه الان میام
بینا: خدافظ جونگسان و جونگکوک
جونگکوک: هوففف
جونگکوک: میگم اونموقع که چایوون خاست سیلی بزنه
جونگسان: اوهوم
جونگکوک: چرا جلوشو نگرفتی؟
جونگسان: خب تو خانواده من فوقالعاده بودن کافی نبود
جونگسان: باید بینقص میبودیم
جونگسان: اون زمان خیلی از مادرم سیلی میخوردم
جونگسان: من در مقابل اون بیدفاع بودم پس وقتی یاد اون صحنهها افتادم بی دفاع شدم:)
جونگکوک: اوهوم
جونگسان: فقط...
جونگسان: یه سوال
جونگسان: قضیه زخم کنار چشمتون چیه؟
جونگکوک: خب وقتی بچه بودم وقتی پدرم به مادرم گفت نمیتونم ولیعهد بشم مادرم عصبی شد و لعنت به من انداخت
چاقویی رو زیر گردنم گرفت که پدرم مانع شد و چاقو خورد به کنار چشمم
ولی خب این باعث شد احتمال ولیعهد شدنم بره پایین
کم کم چندتا از بچههایی که ازم بزرگتر بودن به دست مامانم کشته شدن
یکیشون مونده که خب...
اون هیچ مانعی نیست
__________________________
ببخشید این چند روز نبودم
ویسگون مسدودم کرده بود
بانو چوهی: سر دست ندیمه ها
دونگی و جومونگ دیدید؟
اونایی که لباس سبز دارن؟
اون بانو چوهی
لطفا طبق این دو سریال داستان رو تصور کنید
شرط ندره ولی لایک کنید
۵.۴k
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.