ساقیا می ده که ما دردی کش میخانهایم

ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه‌ایم
با خرابات آشناییم از خرد بیگانه‌ایم

خویشتن سوزیم و جان بر سر نهاده شمع‌وار
هر کجا در مجلسی شمعیست ما پروانه‌ایم

اهل دانش را درین گفتار با ما کار نیست
عاقلان را کی زیان دارد که ما دیوانه‌ایم

گر چه قومی را صلاح و نیکنامی ظاهرست
ما به قلاشی و رندی در جهان افسانه‌ایم

اندرین راه ار بدانی هر دو بر یک جاده‌ایم
واندرین کوی ارببینی هر دو از یک خانه‌ایم

خلق می‌گویند جاه و فضل در فرزانگیست
گو مباش اینها که ما رندان نافرزانه‌ایم

عیب تست ار چشم گوهر بین نداری ورنه ما
هر یک اندر بحر معنی گوهر یکدانه‌ایم

از بیابان عدم دی آمده فردا شده
کمتر از عیشی یک امشب کاندرین کاشانه‌ایم

سعدیا گر بادهٔ صافیت باید باز گو
ساقیا می ده که ما دردی کش میخانه‌ایم
دیدگاه ها (۱)

عشقبازی های شعرم با تو تحسین میشوداین غزل با وصف جادوی تو تز...

یــــہ روزے . . . . .همہ ے زخمهاے زندگے خوب میشہ .... امــــ...

دلم شیراز میخواهد ، کمی تا قسمتی عاشق.دوچشم ناز میخواهد ، کم...

کاش اینجا بودیتا بفهمم بهار طعم لبهای تو را می دهد.تا بفهمم ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط