مادرش زولبیا دوست داشت و پدرش بامیه نیم کیلو بامیه خرید

مادرش زولبیا دوست داشت و پدرش بامیه. نیم کیلو بامیه خرید و نیم کیلو زولبیا و رفت خانه.
کلید انداخت ، در را باز کرد و رفت سمت آشپزخانه. وسایل سفره افطار را آماده کرد. همه چیز را سر جایش گذاشت.

زولبیا، بامیه، پنیر، نان، سبزی و گردو. نشست سر سفره. دو قاب عکس را آورد. یکی راکنار زولبیا و دیگری راکنار بامیه گذاشت
دیدگاه ها (۳)

❤❤دخملمو و باباش❤❤

وری وری زیاد

پدر بزرگ می گفت؛انتظار کارِ مَرد نیست!یک دلِ قوی می خواهد که...

می گویند همه جای دنیا، آدم هایی هستند که یکی را یواشکی دوست ...

#Gentlemans_husband#Season_two#part_213خمیازه ای کشیدم و سمت...

( گناهکار ) 1۰1 part رابطه یکطرفه درحال خرد کردن خیار روی اپ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط