من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم

من همون جزیره بودم خاکی و صمیمی و گرم 
واسه عشق بازی موجها قامتم یه بستر نرم

یه عزیز دردونه بودم پیش چشم خیس موجها
یه نگین سبز خالص روی انگشتر دریا.

تا که یک روز تو رسیدی توی قلبم پا گذاشتی 
غصه های عاشقی رو تو وجودم جا گذاشتی

زیر رگبار نگاهت دلم انگار زیر و رو شد 
برای داشتن عشقت همه جونم آرزو شد

تا نفس کشیدی انگار نفسم برید تو سینه 
ابر و باد و دریا گفتن حس عاشقی همینه.

اومدی تو سرنوشتم بی بهونه پا گذاشتی 
اما تا قایقی اومد از من و دلم گذشتی

رفتی با قایق عشقت سوی روشنیِ فردا 
من و دل اما نشستیم چشم به راهت لب دریا.

دیگه رو خاک وجودم نه گلی هست نه درختی 
لحظه های بی تو بودن میگذره اما به سختی

دل تنها و غریبم داره این گوشه میمیره 
ولی حتی وقت مردن باز سراغتو میگیره

میرسه روزی که دیگه قعر دریا میشه خونم 
اما تو دریای عشقت باز یه گوشه ای می مونم
دیدگاه ها (۲)

توی دنیایی که قلب ها دور از عاشق بودنه●●●●●زندگی مثه قدیم چن...

#دوخترونه#لاک#ناخن#نایس

ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﺠﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺁﻣﻮﺧﺖ:ﺯﻥ ﻭ ﻣﺮﺩ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﯿﻢ ﺑﺎﻫﻢ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﯿﻢﺣ...

مانده حسرت بر دلم، در زیر باران، باز همدست تو در دست من، در ...

رمان در میان موهای نقره ای«پارت اول»

نگاش کن ببین دلبریاشو... آدم یادش میره همه غمهاشو

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط