آنقدر از کودکی بکن نکنهای بی دلیل و بیجا شنیده ایم و آن

آنقدر از کودکی بکن نکن‌های بی‌ دلیل و بیجا شنیده ایم و آنقدر ما را با خودمان بیگانه بار آورده اند که در بزرگسالی‌ قادر نیستیم واقعیت خود را، همانی که هستیم را، صادقانه، و از صمیمِ قلب ، به دیگران نشان دهیم . شده ایم تمثالِ مجسمِ خشکسالی در یک سرزمینِ ممنوعه . آنقدر کوچه پس کوچه‌های تنگ و تاریک داریم که هم خودمان گم می‌شویم هم دیگران. ... چنان درگیرِ حفظِ اغراق آمیزِ ظواهر شده ایم که هیچ کس از خودش نمی‌پرسد این خود آزاری بی‌ انتهای جنون آمیز تا به کی‌ ؟ این ترسِ کشنده ی " از دست دادن‌های مکرّر" تا به کی‌ ؟؟
.
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
دیدگاه ها (۲)

# قلب نیست لعنتی !!! چیزی است در دلم آویخته به بندی تاب می‌خ...

خودم را زیبا کرده‌ام آراسته همانطور که دوست داشتی خواهی‌ آمد...

آدم ها کوله‌ باری از خاطرات خوب و بد را با خود جا به جا می‌‌...

برایم فرقی نمی کند که این شهر لعنتی چقدر ساختمان و خانه و خی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط