سلام ب قسمت ششم داستان من خوش اومدید
سلام ب قسمت ششم داستان من خوش اومدید
ابتدا روی مبل نشسته و ی چایی نسکافه ای چیزی آماده کنید
اسم داستان : ازدواج غیر ممکن این داستان : من خوبم
راوی : خب بیاید ی مروری از قسمت قبل داشته باشیم مگومی و سوکونا ک تصمیم میگیرن رابطه ی خودشون رو ب همه بگن ی جشن میگیرن پدر مگومی یعنی توجی وقتی میفهم ک سوکونا و مگومی باهم رابطه دارن بد جور عصبانی میشه و سوکونا و مثل سگ میزنم تا این ک
گوجو : توجی تمومش کن نگا پسرت داره گریه میکنه احمق
توجی : چییییییی برای این پسره احمق داری گریه میکنی
مگومی : اره همون پسری ک عاشقشم و داری میزنیش
سوکونا : من خوبم نگران نباش با چنتا مشت نمی میرم
مگومی : همین الان بزارش زمین پدر
راوی : توجی سوکونا رو ول میکنه و مگومی سریع میره پیشش
مگومی : سوکونا خوبی
سوکونا : اره خوبم
راوی : سوکونا بلند میشه و میره سمت توجی
سوکونا : اگر میخوای بزنی بزن توجی ولی بدون نمیزارم پسرت رو ازم بگیری
توجی : مگومی واقع دوسش داری
مگومی : اره پدر من خیلی دوسش دارم
توجی : پس بیا جعمش کن کف آورد
راوی : سوکونا با صورت میخوره زمین
یوتا : چ جشن بی خودی شد من میرم خونه
یوجی : یخ بیارید
گوجو : توجی زدی دماغش رو شکستی
توجی : ب جهنم
مگومی : همه برید بیرون
توجی : چی من تو رو با این تنها بزارم نه من نمیرم
یوجی : تمومش کن بیا بریم یکم بزار تنها باشن جشنو زهر مار کردی
گوجو : یوجی راست میگه امروز بیا خونه من بزار پسرت با سوکونا تنها باش
توجی : باش ولی مگومی اگر بهت دست بزنه خودم میکشمش
مگومی : بیرون
( بعد از این ک همه رفتن بیرون )
مگومی : سوکونا خوبی
سوکونا : آخ اره بابات خیلی محکم میزنه
راوی : مگومی با ی دست مال خون رو صورت سوکونا رو پاک میکنه و سوکونا زخم هاش رو ترمیم میکنه
مگومی : ببخشید
سوکونا : چرا
مگومی : اگر اونقدر سریع درباره خودمون نمیگفتند بابام اون طوری عصبی نمیشد
راوی : سوکونا بلند میشه و مگومی رو می بوسه
سوکونا : بیا بعداً ی جشن بهتر بگیریم خب
مگومی : باش حتماً
سوکونا : خب دیگه باشو کلی کار داریم
مگومی : مطمئنی خوبی
سوکونا : بابا من پادشاه نفرینام معلوم ک خوبم
خب این قسمت هم تموم شد امید وارم ک خوشتون اومده باشه 🌹
ابتدا روی مبل نشسته و ی چایی نسکافه ای چیزی آماده کنید
اسم داستان : ازدواج غیر ممکن این داستان : من خوبم
راوی : خب بیاید ی مروری از قسمت قبل داشته باشیم مگومی و سوکونا ک تصمیم میگیرن رابطه ی خودشون رو ب همه بگن ی جشن میگیرن پدر مگومی یعنی توجی وقتی میفهم ک سوکونا و مگومی باهم رابطه دارن بد جور عصبانی میشه و سوکونا و مثل سگ میزنم تا این ک
گوجو : توجی تمومش کن نگا پسرت داره گریه میکنه احمق
توجی : چییییییی برای این پسره احمق داری گریه میکنی
مگومی : اره همون پسری ک عاشقشم و داری میزنیش
سوکونا : من خوبم نگران نباش با چنتا مشت نمی میرم
مگومی : همین الان بزارش زمین پدر
راوی : توجی سوکونا رو ول میکنه و مگومی سریع میره پیشش
مگومی : سوکونا خوبی
سوکونا : اره خوبم
راوی : سوکونا بلند میشه و میره سمت توجی
سوکونا : اگر میخوای بزنی بزن توجی ولی بدون نمیزارم پسرت رو ازم بگیری
توجی : مگومی واقع دوسش داری
مگومی : اره پدر من خیلی دوسش دارم
توجی : پس بیا جعمش کن کف آورد
راوی : سوکونا با صورت میخوره زمین
یوتا : چ جشن بی خودی شد من میرم خونه
یوجی : یخ بیارید
گوجو : توجی زدی دماغش رو شکستی
توجی : ب جهنم
مگومی : همه برید بیرون
توجی : چی من تو رو با این تنها بزارم نه من نمیرم
یوجی : تمومش کن بیا بریم یکم بزار تنها باشن جشنو زهر مار کردی
گوجو : یوجی راست میگه امروز بیا خونه من بزار پسرت با سوکونا تنها باش
توجی : باش ولی مگومی اگر بهت دست بزنه خودم میکشمش
مگومی : بیرون
( بعد از این ک همه رفتن بیرون )
مگومی : سوکونا خوبی
سوکونا : آخ اره بابات خیلی محکم میزنه
راوی : مگومی با ی دست مال خون رو صورت سوکونا رو پاک میکنه و سوکونا زخم هاش رو ترمیم میکنه
مگومی : ببخشید
سوکونا : چرا
مگومی : اگر اونقدر سریع درباره خودمون نمیگفتند بابام اون طوری عصبی نمیشد
راوی : سوکونا بلند میشه و مگومی رو می بوسه
سوکونا : بیا بعداً ی جشن بهتر بگیریم خب
مگومی : باش حتماً
سوکونا : خب دیگه باشو کلی کار داریم
مگومی : مطمئنی خوبی
سوکونا : بابا من پادشاه نفرینام معلوم ک خوبم
خب این قسمت هم تموم شد امید وارم ک خوشتون اومده باشه 🌹
۶.۴k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.