دلی کز تو سوزد، چه باشد دوایشچو تشنه تو باشد، که باشد سَقایشبه درد و به زاری، به اندوه و خواریعجب چند داری برونِ سرایش؟مَها، از سرِ او چو تو سایه بردیچه سود و چه راحت ز سایه هُمایش؟