part 6
part 6
^ میان از آزمایشگاه بیرون^
صدایی رو میشنون
هیون: فکر کنم نگهبانه
لیکسی: آره با گمونم
هیون: بدوو فرار کنیم وگرنه بدبخت میشیم
لیکسی: آره بدویم
^ میدوان^
* میرسن*
لیکسی: خو دیگه من میرم خونه
هیون:با چی اومدی؟ میخوای با چی برگردی؟
لیکسی: با موتور با موتورم
هیون: مراقب خودت باش خو حواست باشه
لیکسی-تعجب باشه مراقبم بای
هیون: بای
^ ویو هیون ^
چرا بهش گفتم مراقب باشه
* سوار ماشین میشه *
^ میرسه خونه^
"جمع کردن وسایل فردا دانشگاه "
اینم از این حالا وقته اینکه به هان زنگ بزنم
^ زنگ میزنه به هان^
هان : الو سلام جانم چیزی شده
هیون: سلام خوبی هان یه چیزی شده
هان: یا خدا چی شده
هیون: فکر کنم دارم عاشق میشم
هان: چیییییی کیه ؟ کوش؟ میشناسمش؟
هیون: آره میشناسیش تو دانشگاه از خودم کوچیک تره اون فلیکسه
هان: چییییی!! واقعا ؟
هیون: آره
^ میان از آزمایشگاه بیرون^
صدایی رو میشنون
هیون: فکر کنم نگهبانه
لیکسی: آره با گمونم
هیون: بدوو فرار کنیم وگرنه بدبخت میشیم
لیکسی: آره بدویم
^ میدوان^
* میرسن*
لیکسی: خو دیگه من میرم خونه
هیون:با چی اومدی؟ میخوای با چی برگردی؟
لیکسی: با موتور با موتورم
هیون: مراقب خودت باش خو حواست باشه
لیکسی-تعجب باشه مراقبم بای
هیون: بای
^ ویو هیون ^
چرا بهش گفتم مراقب باشه
* سوار ماشین میشه *
^ میرسه خونه^
"جمع کردن وسایل فردا دانشگاه "
اینم از این حالا وقته اینکه به هان زنگ بزنم
^ زنگ میزنه به هان^
هان : الو سلام جانم چیزی شده
هیون: سلام خوبی هان یه چیزی شده
هان: یا خدا چی شده
هیون: فکر کنم دارم عاشق میشم
هان: چیییییی کیه ؟ کوش؟ میشناسمش؟
هیون: آره میشناسیش تو دانشگاه از خودم کوچیک تره اون فلیکسه
هان: چییییی!! واقعا ؟
هیون: آره
۲.۳k
۰۳ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.